پس از بازگشت از فرانسه مدت کوتاهی تحصیل در دانشکده هنر تربیت مدرس درسم را ادامه دادم. با توجه به تغییر قوانین در ارزیابی مدارک در فرانسه برای افرادی که به فرانسه رفته بودند این امکان وجود داشت که کشور محل تحصیل خود را تغییر دهند.
در سال 1370 از یکی از دانشگاه های انگلستان پذیرش گرفتم. به وزارت علوم رفتم و درخواست دادم که برای ادامه تحصیل به انگلستان بروم. آنها گفتند که باید زبان انگلیسی را بدانم و باید یک امتحان زبان بدهم.
زبان درسی بود که همیشه در آن ضعف داشتم. در دوره راهنمایی یک بار فقط به دلیل یگ تجدیدی زبان انگلیسی مردود شده بودم. نمره زبان انگلیسی من در دانشگاه 10 شده بود. فضای تحصیلی دانشگاه تربیت مدرس برای من اصلا جذاب نیود. یا باید ترک تحصیل می کردم و یا دوباره به کشور دیگر می رفتم. اما سردرگمی من این بود که من اصلا زبان انگلیسی نمی دانستم.
برای اینکه تکلیف من مشخص شود در آزمون زبان وزارت علوم شرکت کردم . یک امتحان خارج از نوبت از من گرفته شد. داخل یک اتاق بود که نوار کاست گذاشتند و یک پرسش نامه و برگه ای برای پاسخ. من از انگلیسی هیچ نمی دانستم. پرسشنامه ای که به من داده بودند از امتخانات روره قبل بود. در صفحه دو آن متوجه شدم که جوابها در پرسشنامه وجود دارد. کسی که قبلا این امتحان را داده بود جوابها را با مداد در داخل پرسشنامه نیز ثبت کرده بود و من هم از فرصت استفاده کردم و همه آن سئوالها را به این صورت پاسخ دادم. کسی که این برگه را از من گرفت همان جا یک شابلون روی پاسخ نامه گذاشت و گفت که 39 آوردم. اما واقعیت امر این بود که من هیچ نمی دانستم.
من 11 نمره کم داشتم، حداقل نمره قبولی 50 بود. با مسئول آنجا صحبت کردم که کمبود نمره را به من را نادیده بگیرند. به من گفتند که اگر به زبان انگلیسی یک متن بنویسم نمره آن با 39 جمع می شود. این برترین پیشنهاد ممکن بود. چون من از انگلیسی هیچ نمی دانستم. دلگرمی من نامزدم بود که فکر می کردیم انگلیسی خوب می داند. من و همسرم اتل منشادی قبل از سفر دوم من به فرانسه با هم آشنا شدیم و زمانیکه فرانسه بودم بواسطه نامه با هم در ارتباط بودیم. علاوه بر این من فکر می کردم برای شروع با استادانم با زبان فرانسه ارتباط برقرار می کنم.
در پایان با مسئول ادراه اعزام صحبت کردم و صادقانه موضوع را مطرح کردم و گفتم که یقین دارم که من از عهده این کار بر می آیم. نوع پذیرش من از کارشناسی مستقیما به Mphil/ PhD بود و چون پژوهشی بود فکر کردم که زمان دارم زبان یاد بگیرم. خوشبختانه موافقت کردند.
ازدواج در شب ژانویه و سفر به انگلستان
در شب ژانویه 1991 من و نامزدم اتل منشادی ازدواج کردیم و به اتفاق پس از چند روز به انگلستان رفتیم. همسرم حدود 12 ترم آموزشگاه زبان انگلیسی شکوه رفته بود و این موضوع برای من که اصلا زبانم خوب نبود باعث دلگرمی بود. به فرودگاه لندن رسیدیم و مقصد ما بیرمنگام بود و ما از همان لحظه اول در فرودگاه به نوعی گیر افتادیم مقصد ما بیرمنگام بود و ما این لغت را به لهجه ایرانی تلفظ می کردیم و هیچ کس متوجه نمی شد که ما چه می گوییم بعد از مدتی متوجه شدیم که ایراد از لهجه ماست.
تحصیل در انگلستان
در انگلستان در دانشگاه مرکزی انگلستان uce درس خواندم. مشکل مسکن وجود نداشت ولی مشکل زبان من جدی بود. رساله دکترای من ماهیت فلسفی داشت و به نقش عرفان در هنر (قرن 17و 16 میلادی ایران و مقایسه تطبیقی با شیوه های غربی رایج آن دوره) میپرداخت. از همان ابتدا همسرم در انتخاب متن، ترجمه و ماشین نویسی و کارهای دیگر به من کمک میکرد. نحوه کمک اینگونه بود که پس از انتخاب متن من زیر لغات را که نمیدانستم را خط می کشیدم و همسرم معنی لغات را پیدا می کرد . همسرم می گفت که تمام صفحه را با خط کش خط بکشم ! زیرا من اصلا زبان نمی دانستم حتی لغات خیلی ساده را نیز نمی دانستم .
فشار و سختیها هر روز بیشتر می شد من تصمیم به بازگشت داشتم اما همسرم اصرار به ادامه تحصیلم داشت. در این مدت همسرم نیز پذیرش گرفته بود. رشته همسرم در انگلستان آموزش هنر به کودکان بود. متقابلا من می بایست به او نیز کمک کنم.
مدتی در کلاسهای تقویتی زبان دانشگاه که ظهرها برگزار میشد شرکت کردیم. در شروع هردو امتحان دادیم . پس از چند ماه به دلیل فشار کاری نمره من از همسرم بهتر شد. اما این زبان برای تحصیل و پایان نامه دکتری کافی نبود.
سال اول و دوم در انگلستان طنز ترسیمی یا طنز تلخ را دوباره از سر گرفتم در واقع با این کار خودم را نقد می کردم که اصلا چرا به اینجا آمدم و یا در حوزه نظری درس میخوانم.
در همین زمان بود که همسرم باردار شد و مدت 7 ماه آنجا ماندیم. در این مدت نیز در تایپ و ترجمه کمک میکرد.
برای وضع حمل همسرم ما تصمیم گرفتیم که به ایران برگردیم. اعتقاد من و همسرم در این بود که فرزند ما باید محل تولد ایرانی داشته باشد. ما با علم به این که می دانستیم اگر فرزند ما در انگلستان به دنیا بیاید احتمالا حد اقل در زمان زایمان از مزایای خوبی بهره مند خواهیم شد مخالف زایمان او در آنجا بودیم. اقوام در ایران و دوستان در انگلستان با تصمیم ما مخالف بودند.
به هر حال ما نمی خواستیم که فرزند ما ابزاری برای ما باشد تا ما به اهدافمان برسیم. به عبارت دیگر هدف ما این نبود که به نوعی پایمان را در آنجا محکم کنیم. هر کس این موضوع را به ما می گفت ما به حالت طنز به او می گفتیم که شاید فرزند من بخواهد رئیس جمهور شود چرا ما این امکان را از او صلب کنیم!
ما مصمم بودیم که برای وضع حمل به ایران برگردیم. اما هواپیمایی با پرواز زن باردار هفت ماهه مخالف بود. سرانجام در بهار سال 73 زمانیکه بچه در شکمش 7 ماهه بود با وجود تمامی مشکلاتی که برای پرواز خانمم به ایران وجود داشت ما به ایران برگشتیم. من برای وضع حمل همسرم و مدتی پس از آن برای 4 ماه در ایران ماندم. در تمام مدت بارداریش تنها به دیدن دکتر میرفت. من پدر خوبی نبودم. با توجه به مشغله زیادی که داشتم نمی توانستم وقت بیشتری برای فرزندم بگذارم و شاید هم من مرد خوبی برای زندگی نیستم. به همین دلیل به داشتن یک فرزند اکتفا کردیم.
در پائیز 1384 تنها به انگلستان بازگشتم. کار تنهایی دشوار بود. بر خلاف تصورم موضوع مشکلی را انتخاب کرده بودم. چون در این زمینه مطالعه قبلی نداشتم. چند ماه بعد همسرم و فرزند8 ماهه من در نوروز 1374 به من پیوستند.
این بار چون فرزند کوچی در راه بود همسرم مشغله داشت. کار به سختی پیش می رفت تا اینکه یک روز به مسجدی که در شهر بیرمنگام نزدیک منزلمان بود رفتم ، مسجد پاکستانیها بود. فضای آنجا را دوست داشتم برایم یادآور ایران بود . بر خلاف پاریس که فقط 1 مسجد داشت شهر بیرمنگام 18 تا مسجد داشت که دو تا از مساجد برای شیعیان بود.
آشنایی با ماریا
به اتفاق همسرم با مسلمانان آن مسجد آشنا شدیم. آنها از ما کمک خواستند که کمی به آنها فارسی یاد بدهیم. چون به ایران وابسته بودند. من و همسرم برای مدتی به آنها فارسی تعلیم میدادیم. در قبال این کار از آنها خواستم تا آنها در ویرایش پایان نامه به من کمک کنند . آنها خانمی را به من معرفی کردند که اصل و نسبش انگلیسی بود ولی مسلمان شده بود بود و به من گفتند که می توانم از این خانم کمک بگیرم. این خانم مدتی هم هنر کار کرده بود. ابتدا مسیحی بوده که بعد از مدتی به دین بودسیم روی آورده بود و بعدهم مسلمان شیعه شده بود. نام اصلی این خانم ماریا بود که بعد از مسلمان شدنش نامش را به مریم تغییر داده بود. به دیدن این خانم رفتم. او با بازگو کردن یک شرط با این موضوع موافقت کرد و آن شرط این بود که صیغه محرمیتی بین ما خوانده شود تا او در طول این مدت حضور در خانه اش راحت باشد.
این موضوع را با همسرم درمیان گذاشتم و او نیز موافقت کرد خطبه عقدی بین من و خانم مریم خوانده شد و از این پس تا پایان تحصیل مریم به من کمک میکرد. ما اغلب خانوادگی به اتفاق فرزندم و همسرم به منزل آن خانم میرفتیم.
خانه مریم بزرگ بود پسرم بهزاد که دو سال داشت آنجا بازی میکرد و همسرم از آشپزخانه مریم استفاده میکرد. در این زمان نگارش رساله من آغاز شده بود. من جمله را می نوشتم و ماریا جملات مرا اصلاح می کرد تا سلیس شود. حدود یک سال و نیم تصحیح کردن پایان نامه به طول انجامید. در این مدت نیز کماکان تایپ پایان به عهده همسرم بود.
سال 1375 من موفق شدم که پایان نامه ام را دفاع کنم. به هر حال بدون کمک های همسرم و مریم این پایان نامه انجام نمیشد. همسرم اتل و مریم دوست داشتند بیشتر در آنجا بمانیم ولی من دوست داشتم که هرچه سریعتر به ایران برگردم.
Views: 6