پس از بازگشت از انگلستان سفری را به هرمزگان پیش بینی کردم که خانواده ام با تجربه های قبلی من سهیم باشند. به بندرعباس و جزیره قشم سفر کردیم. در این سفر شخصا کار هنری کمی اتجام دادم. بیشتر ترجیح می دادم که فرزندم بهزاد و مادرش محیط طبیعی فرهتگی جزیره قشم را تجربه کنند.
ما با قطار سفر کردیم.
از مشاهدات و تجربه های دوران دانشجویی برایشان تعریف می کردم.
در این سفر علاه بر همسرم اتل و پسرم بهزاد مادرم را به همراه برده بودیم.
در مسیر زمانیکه با یک لنج چوبی از بندر شهید باهنر به قشم می رفتیم مرغان دریا لنج را همراهی می کردند. ما تکه ها نان را به طرف بالا پرتاب می کردیم و آنها در آسمان نان را می گرفتند. این تصویر در ذهن پسرم مانده بود و زمانیکه در قشم بودم مرغان را بر روی ماسه های ساحل طراحی می کرد.
علاوه بر طراحی روی ماسه پسرم در آن سال ها با قلم و چکش طرح های خودش را کار می کرد. گاهی من خطوط آن را عمیق تر می کردم.
چیدمان و اجرای همسرم و بهزاد
در آن سال ها ما در نمایشگاه های هنر جدید کارهای مشترک زیادی انجام می دادیم. همسرم و پسرم برای بحث آب با خودشان یک لوله و شیر آب آورده بودند.
و چندین اجرا داشتند.
در سفر پس از بازگشت از اروپا زمانیکه به هرمزگان سفر کردم نه در بندر عباس و نه در قشم آن محیطی که میشناختم وجود نداشت. بازار سنتی ماهی فروشهای بندر عباس خراب و بازاری جدید در قشم ساخته شده بود.
یکی از صیادان بنام موسی جعفری را که در زمان دانشجویی به خانه اش رفت و آمد داشتم را شناسایی و به خانه اش رفیتم. در خانه آنها همسرم با لباس های سنتی عکس گرفت.
یک روز ناهار با خانواده در خانه اش میهمان بودیم. قلیه ماهی درست کرده بودند. سفره ای پهن شد. همه چیز چیده شد.
ما خانواده را صدا زدیم گفتند برای اینکه شما راحت باشید رسم ما این است که شما را تنها بگذاریم. من و پسرم خوشحال بودیم. چون گاهی خوردن بدون خجالت کشیدن لذتش بیشتر است.
یک دهه بعد آخرین باری که برای دیدن موسی رفتم. به من گفتند که موسی برای همیشه رفته است.
بازار ماهی فروشان را همیشه دوست داشته ام. در سفر خانوادگی پسرم را به بازار بردم. از انواع ماهی ها عکاسی کردیم.
Views: 3