استفاده از متن و عکسهای سایت و بازنشر آنها ممنوع است.
زمانیکه تدریس در دانشکده هنرهای زیبا را شروع کردم سفرهای من به هرمزگان ادامه پیدا کرد. علاوه بر بندرعباس و قشم به غرب استان هم سفر داشتم. بیشتر طراحی می کردم.
از 20 سالگی کلاسهای پیش دانشگاهی و از 24 سالگی تدریس در دانشگاه را شروع کردم. در سال 1366 زمانیکه دانشجوی سال چهارم بودم تدریس در دانشگاه را آغاز کردم. در آن زمان دکتر حلیمی مدیر گروه بودند و هنوز تحصیلم به اتمام نرسیده بود. پس از مشورت با یکی از دانشجویانم که از قبل در کلاس کنکور من بود، تدریس را ادامه ندادم. در سال 1367 پس از فارغ التحصیل شدنم دوباره دعوت شدم که در دانشکده تدریس نمایم. درس طراحی دانشجویان ورودی 1367 به من سپرده شده بود. علاوه بر این سه سفر که با همراهی دانشجویان بود گاهی اوقات نیز تنها به هرمزگان سفر کردم. طراحی های این دوره تاریخ ندارند و مکان آنها قید نشده است. اما یقین دارم که همه متعلق به سال 1367 و 1368 هستند. شناسایی دقیق مکان هم برایم مشکل است.
در گذشته دور آب آشامیدنی با جهله ها و توسط زنان حمل می شد. در زمان سفر دانشجویی من تدریجا ظروف پلاستیکی جای جهله ها را گرفتند. اگر چه بسیاری از مناطق حالا لوله کشی شده اند. اما بومی های استان هنور برای آب آشامیدنی آب برکه ها را ترجیح می دهند. چون آب باران به این مخازن هدایت می شود. معمولا امروز با دستگاه تصفیه هم می شود. آب آوردن دختران و زنان ریشه در اندیشه کهن دارد و مرتبط با کیش آناهیتا است.
همانطور که قبلا در یادداشت هایم اشاره کردم مفهوم سفرهای گذشته من با سفرهای امروزه خیلی متفاوت بود. معمولا برای ارتباط با خانواده باید به مخابرات می رفتم، شماره می دادم، در نوبت منتظر می ماندم. تلفنچی تماس می گرفت و افراد را به یک دکه کوچک هدایت می کرد. در آن زمان ما برای تلفن ثابت ثبت نام کرده بودیم اما هنوز وصل نشده بود. دادن خط تلفن ده سال طول می کشید. زمانیکه که به همسایه (خانم آبشار) تماس گرفتم گفت حال مادربزرگم خوب نیست. پس از اینکه پدرم در سال 1365 از دنیا رفت مادربزرگ برای حمایت از ما بیشتر با خانواده ما (مادر و خواهرانم) زندگی می کرد. دشواری این بود که همزمان در همین سفر سخت بیمار شدم و به خانه خانم امینی رفتم. ایشان یکی از دانشجویان رشته نقاشی من بود و در بندر عباس زندگی می کرد. یک شب آنجا ماندم. من نوعی بیماری آبله مرغان ( بیماری زونا) که معمولا همه در کودکی میگیرند گرفته بودم. گویا در دوران کودکی نگرفته بودم. تمام تنم تاول زده بود و زخم شده بود. خانواده خانم امینی خیلی محبت داشتند. برای همیشه از ایشان ممنون هستم. زمانیکه به تهران رسیدم متوجه شدم که مادربزرگم از دنیا رفته است و روز هفتم او به مسجد و مراسم رسیدم.
همیشه و در همه حال کار هنری انجام دادم. هیچوقت هنر در زندگی من تعطیل نشد.
Views: 2