در سال 1387 سه بار به جزیره هرمز سفر کردم و هر بار چند هفته ای در جزیره می ماندم و با خاک های رنگی نقاشی می کردم. زیبا ترین و لذت بخش ترین لحظات زندگی من زمانی بود که در طبیعت آن به تنهایی کار می کردم و یک آهو من را همراهی می کرد. هنوز هم گاهی به طبیعت پناه می برم. اما طبیعت روز به روز کوچکتر می شود. در آن زمان جزیره هرمز گردشگر نداشت. یکی از اتاق های متروکه ساختمان محیط زیست محل اسکان من بود. یک روز که به اتاقم رفتم دیدم که میهمان دارم. آهو بود. از خودش پذیرایی کرده بود.
احمد نادعلیان: هنرمند خاکی، نقاشی خاکی و هنر خاکی،جزیره هرمز آذر 87
در آن زمان دو نگهبان محیط زیست به نوبت در قسمت ورودی ساختمان محیط زیست شب ها نگهبانی می دادند. در مورد آهویی که من را همراهی می کرد، از یکی از آنها پرسیدم. گفتند که زمانیکه که کوچک بوده است مادرش را از دست داده و آنها به او شیر داده اند. برای اینکه بزرگ شود و بتواند به تنهایی زندگی در طبیعت را ادامه دهد در آنجا مراقبت می شد.
با گذشت زمان به من وابسته شده بود. زمانیکه برای کار به طبیعت می رفتم به هر سمتی که می رفتم همراه من می آمد. بعضی از روزها حسن دریاپیما به دیدن من می آمد. به شهر هرمز می رفتیم و خرید می کردم.
زمانیکه حسن در طبیعت با ما بود دوربینم را به حسن می دادم تا از ما عکاسی می کرد. یک با بار با حسن قصد داشتیم از مسیر کوه روبروی مکانی که به روزنه دریا معروف است به طرف موقعیت فعلی غار رنگین کمان برویم. برای اینکه قصد داشتیم مسیر طولانی را طی کنیم نگران بودم که شاید در مسیر نتواند ما را همراهی کند. درب توری حصار محیط زیست را بستم. زمانیکه به بالای کوه رسیدیم متوجه شدیم که از یک مسیری بیرون آمده و ما را تعقیب کرده است.
آمدن آهو به زندگی و دیدار حسن در سایه داستان مجنون در خمسه نظامی و نقاشی نقاشی های قدیم ایران بود. گوشه گیری مجنون از مردم و زندگی اش با وحوش همچون شیر و گرگ و آهوان در ذهنم بود. حسن دریاپیما سلیم بود. منتخبی از ابیات خمسه را انتخاب کردم.
آهو به مغمزی دویدی پایش به کنار در کشیدی
بر گردن گور تکیه دادی بر ران گوزن سر نهادی
یک روز نشست بر نجیبی شد در طلب چنان غریبی
مجنون ز شنیدن سلامش پرسید نشان و جست نامش
گفتا که منم سلیم عامر سرکوب زمانه مقامر
خال تو ولی ز روی تو فرد روی تو به خال نیست در خورد
آورد سبک طعام در پیش حلوا و کلیچه از عدد بیش
پرسید سلیم کی جگر سوز آخر تو چه میخوری شب و روز
چون دید سلیم کان هنرمند از نان به گیاه گشته خرسند
بر خانه زاهدی گذر داشت کان زاهد از آن جهان خبر داشت
داستان زندگی مانی نقاش را خوانده بودم. مانی نقاش در غار نقاشی میکرد. گاهی برای نقاشی به غارهای ضلع جنوبی جزیره می رفتم. بعد ها متوجه شدم که چقدر این غارها خطرناک هستند.
شاید دلیل آن این بود که احساس شاعرانه ای به من می داد.
در کنار نقاشی گاهی با آهو بازی و البته عکاسی می کردم.
زمانیکه حسن نبود گاهی روی سه پایه و با زمان دهی به دوربین از خودم و آهو عکاسی می کردم.
به نقش سم آهو دقت داشتم. سال قبل آن برای کارهایم الهام بخش بود. در سال 1386 همزمان با جشنواره هنر محیطی که در جزیره هرمز برگزار شد اثر مهرهای رد پای آهو ها را اجرا کردم. حجم سم آهو را با سنگ های نرم جزیره هرمز ساخته بودمن و بر ماسه ها نقش زده بودم.
مردم جزیره هرمز معتقدند زمانیکه آهو تشنه میشود به ساحل در یا می آید و آبی که در داخل رد پایش جمع میشود شیرین میشود و از آب مینوشد و سیراب میشود. در یکی از روزها صبح زود در ساحل دریا بواسطه رد پاها متوجه شدم آهویی به ساحل در یا آمده بود.
مهرهای احمد نادعلیان برای ایجاد رد پای آهو ها در جزیره هرمز، 1386
وجه مشترک من و دیگر موجود زنده رد پایم بود. در آن زمان رد پا در طبیعت هرمز کم بود.
زمانیکه که کار می کردم در اطراف من بازی می کرد و گاهی هم علف های ریز را مزه مزه می کرد و می خورد.
یک روز با آهو به بالای صخره های محیط زیست رفتیم.
نقش آهو را بر روی صخره ها نقش زدم.
همان روز دیدم که آن صخره ها دقیقا در همان جایی که من نقاشی می کردم ریزش کرده است.
صخره ای که در داخل دایره دیده میشود و در روزهای قبل در زیر آن نقاشی میکردم همان روز فرو ریخت.
شاید اگر آن روز نقاشی میکردم همسان با گنجهای پنهانم زیر صخره ها دفن میشدم.
بعد به کنار ساحل رفتیم. آهو دوست داشت با من بازی کند.
مجنون در چشمان آهو چشمان لیلی را می بیند. من در چشمهایش خودم را می دیدم.
پس از سال ها آهو ها حالا در جزیره هرمز گرفتار سگ ها شده اند. در خمسه نظامی آمده است:
کان آهوی بی گناه را دوش دادم به سگ اینت خواب خرگوش
بینید که آن سگان چه کردند اندام ورا چگونه خوردند
ادامه دارد
Views: 108