بازگشت احمد نادعلیان از انگلستان نقطهای مهم در تکوین نقاشیهای تغزلی و نمادپرداز او بود؛ دورهای که در آن هویت فردی و عاطفی او با تجربههای نظری و آکادمیک پیوند خورد و به زبانی تصویری دست یافت که در آن عشق، پیوند انسان و طبیعت، و خیالپردازیهای اسطورهگون در مرکز قرار گرفتند.
مادر و کودک در دوره تغزلی نادعلیان
در این دوره، تصویر مادر و کودک نه بهصورت صحنهای روایتی و واقعی، بلکه به شکل یک استعاره بصری از عشق، پیوند و امنیت ترسیم میشود. نادعلیان از جزئیات چهره و بدن میگذرد تا رابطهای «جوهرین» و «فراانسانی» را به نمایش بگذارد.
بدنها سادهشده و یکپارچهاند
مادر و کودک معمولاً با چند خط منحنی و پیوسته شکل میگیرند.
مرزهای بدنها گاهی روی هم میلغزد یا در هم حل میشود؛
گویی مادر و کودک از یک ریشهاند، یک تن واحدند،
و عشق هنوز فاصلهای میان آنها نیافریده است.
حالتها آرام، شناور و بدون وزناند
مادر کودک را نه در آغوش زمینی، بلکه در فضایی معلق و مهآلود از رنگها نگه میدارد.
از آنجا که زمینه مشخص و زمینی نیست، پیکرهها انگار در نور، در هوا یا در یک رؤیای شاعرانه شناورند.
این بیوزنی، رابطه مادر و کودک را از سطح زندگی روزمره به سطح محبت مطلق و ابتدایی میبرد.
چهرهها نمادیناند، نه توصیفی
چهره مادر و کودک معمولاً با چند نشانه مختصر ترسیم میشود:
گاهی تنها قوس یک پیشانی،
یا یک خمش کوچک در خط صورت،
که بهجای تأکید بر ظاهر، حالت مراقبت و آرامش را به بیننده منتقل میکند.
سادگی چهرهها باعث میشود این مادر نه متعلق به یک فرهنگ خاص، بلکه مادرِ جهان باشد.



رنگها هالهای از امنیت و لطافت میسازند
رنگهایی چون ارغوانی، آبی نیمهشفاف، صورتی و زردهای درخشان
به صورت هالههایی اطراف مادر و کودک میچرخند.
این هالهها نه نور طبیعیاند و نه رنگهای اقلیمی؛
بلکه رنگهای احساسی هستند—نوری که از رابطه آن دو صادر میشود.
رنگ در این آثار، خودِ «مراقبت» است.
فرم دایرهای، قوسی و آغوشگونه
ترکیبها اغلب گرد، منحنی و بسته هستند.
این ساختار دایرهوار بهصورت نمادین نقش «پناه» را بازی میکند.
برخی آثار چنان طراحی شدهاند که گویی مادر و کودک در میان یک مدار یا یک آغوش کیهانی قرار گرفتهاند؛
نوعی «رحم تصویری» که حس امنیت ابتدایی انسان را فرا میخواند.
جمعبندی شاعرانه
در دوره تغزلی، نادعلیان مادر و کودک را نه به شکل دو پیکره جداگانه،
بلکه دو روحِ درهمتنیده به تصویر میکشد.
فضای اطرافشان نه زمین است، نه اتاق، نه طبیعت؛
بلکه دنیایی از نور، رنگ و رؤیا که خودِ عشق را مجسم میکند.
آنچه میبینیم «مادر» نیست؛
نوعی اصلِ نخستینِ مهر است—
تصویری از یکی از بنیادیترین عواطف بشر،
بینیاز از جغرافیا، قومیت، زمان و مکان.



عشاق رقصان در فضا
در نقاشیهای این دوره، عشق نه به صورت صحنههای روایتی و توصیفی، بلکه به عنوان رابطهای سبکبال، شناور و شاعرانه تصویر میشود. زن و مرد، مادر و کودک، یا زوجهایی که در هم تنیدهاند، در فضایی بدون وزن و بدون مرز قرار دارند.
این چهرهها بیشتر نشانهاند تا افراد واقعی؛ پیکرههایی مینیمال، نرم و روان که گویی از جنس نور، رنگ و حرکتاند. خطوط پیوسته و منحنی، اندامها را به هم مرتبط میکند و وحدت عاطفی را در ترکیببندی منعکس میسازد.

در این آثار، فضای بیکران رنگی همان اندازه شخصیت دارد که پیکرهها. رنگها همچون موج، نسیم یا هالههایی عرفانی پیرامون شخصیتها میچرخند و حالت رقصان را تقویت میکنند. به همین دلیل است که این نقاشیها حالوهوایی “تغزلی” دارند؛ نه بر واقعیت بیرونی تکیه دارند و نه به توصیف جزئیات آن میپردازند، بلکه احساسات ناب و تجربههای درونی را به شکل نشانههای بصری — عشق، مادرانگی، پیوند، حرکت و نور — متجلی میکنند.
انسانِ فراسرزمینی در طراحیهای احمد نادعلیان
در طراحیهای احمد نادعلیان، پیکره انسان نه نماینده قومی خاص است و نه حامل نشانههای یک جغرافیای مشخص؛ او انسانی آزاد، رها و جهانی است. هنرمند از همان سالهای نخست فعالیت خود، تلاش کرد چهره و بدن انسان را از هر تعلق خارجی—پوشش، ملیت، نژاد، آرایش، یا نقشهای تثبیتشده فرهنگی—پاک کند تا ذات مشترک انسانی را آشکار سازد.
سادهسازی فرم: حذف جزئیات برای آشکار شدن جوهره انسان
در این طراحیها، بدن و چهره به حداقل خطوط کاهش مییابد.
چیزی که باقی میماند، فرم خالص است:
خطوط منحنی، اندامهایی که با چند خط پیوسته ترسیم شدهاند، و چهرههایی که اغلب بدون چشم و دهاناند یا تنها نشانههایی نمادین از آنها دیده میشود.
سادگی در این آثار به معنای فقر بصری نیست؛ بلکه نوعی پالایش است.
نادعلیان هر نشانهای را که میتوانست انسان را به یک قوم، یک زمان، یک طبقه اجتماعی یا یک جغرافیا مقید کند حذف میکند. این حذف عامدانه باعث میشود که پیکره انسانی به جوهرهای جهانشمول بدل شود—انسانی که همه جا میتواند باشد و از همه زمان میتواند سخن بگوید.
انسانی بدون لباس و بدون مرز
لباس و پوشش در تاریخ هنر اغلب حامل معناهای فرهنگی و اجتماعی بودهاند؛ اما در کار نادعلیان حذف لباس خود یک انتخاب مفهومی است.
او انسان را در حالت ناب و آغازیناش به تصویر میکشد؛ همچون پیکرههای اسطورهای، ربالنوعها و آرکیتایپهای اولیه.
این «برهنگی» نه جنبه اروتیک دارد و نه بدننمایی؛
بلکه نوعی برهنگی وجودی است—بازگشت به انسانِ پیش از تقسیم شدن به قومیتها، پیش از ایدئولوژیها، پیش از هویتهای ساختگی اجتماعی.


رنگهای غیرزمینی: قلمروهای فرا دنیوی
اگر چه رنگ در آثار او پرتنوع، غنی و درخشان است، اما این رنگها «زمینی» نیستند؛
یعنی به اقلیم، خاک، آسمان و نور یک منطقه خاص اشاره نمیکنند.
در بسیاری از آثار، رنگها حالت هالهوار دارند:
ارغوانی، آبیهای نیمهشب، قرمزهای شفاف، زردهای درخشان و ترکیبهایی که بیشتر در جهان خیال، رویا و اسطوره دیده میشوند تا در طبیعت یک منطقه جغرافیایی مشخص.
این پالت رنگی قلمروی فرا دنیوی را تداعی میکند—جهانی که ریشه در رویا، ناخودآگاه و اسطوره دارد، نه در سرزمینهای سیاسی و مرزهای جغرافیایی.
رقص، حرکت و تعلیق: انسان در میان زمین و آسمان
پیکرههای نادعلیان در فضای طراحیشده معلقاند؛
نه کامل روی زمیناند و نه در آسمان، بلکه در جایی میان این دو.
این تعلیق باعث میشود انسان در مرزی بین ماده و معنا قرار گیرد—جایی که دیگر به جهان زمینی محدود نمیشود.
با حذف زمینهسازیهای رئالیستی (خانه، زمین، شهر، طبیعت مشخص)، انسان در قلمرو «بیمکان» قرار میگیرد.
این بیمکانی، خود نشانهای از جهانشمولی و رهایی از محدودیتهای فرهنگی است.
پیکرههایی برای همه انسانها
به همین دلیل است که در نگاه بسیاری از مخاطبان، این طراحیها چهره همه انسانها را در خود دارند:
نه ایرانیاند، نه غربی؛
نه به دوران خاصی تعلق دارند و نه به سنت یا سبک زندگی مشخصی.
آنها «انسانهای جهان درونی» هستند؛ انسانهایی که بیش از آنکه به جهان بیرونی اشاره کنند، به لایههای عاطفی—عشق، مادرانگی، رقص، همزمانی و پیوند—اشاره دارند.
جمعبندی
طراحیهای نادعلیان انسان را در سادهترین و در عین حال شاعرانهترین شکل ممکن نشان میدهند:
انسانی بیزمان، بیجغرافیا، بیپوشش، آزاد و جهانشمول.
سادگی خطوط و رنگهای فرازمینی جهان او را از قلمروهای مرئی واقعیت جدا میکند و به دنیایی شاعرانه، خیالین و نمادین میبرد؛
جهانی که در آن انسان نه یک فرد خاص، بلکه نماد «هستی مشترک انسان» است.
Views: 0
English
