سالهای بسیاری است که عروسک کهنه جمع آوری می کنم. آنها تمثیلی از کودکانی هستند که حقوق آنها نادیده گرفته شده است. در محیط اجتماعی و یا حتی خانواده آسیب جسمی و روحی می بینند. شاید بتوان عروسک را به عنوان زباله رها کرد. اما کودک نباید زباله تلقی شود. بهای آسیب اجتماعی و نابسامانی های روحی و روانی در جامعه و خانواده را کودکان می پردازند.
آنهائی که از اتاق من در هنرمندسرای پردیس در هرمز و موزه من بازدید داشته اند شاید عروسک های زیادی را بر روی تخت من و محیط هنرمند سرا دیده اند. اگرچه دوستان هنرمند و بازدید کننده هائی که به هرمز آمده اند این عروسک ها را آنجا دیده اند اما تصورم بر این بود که از دید بسیاری از مخاطبان ارتباط عروسک ها با کارهائی که از من می شناسند مجهول است.
موضوع عروسک ها آنقدر مهم شدند که در مصاحبه اختصاصی چهره های هنرمند به عنوان روی جلد ترکیب من و عروسک ها چاپ شدند.
اغلب از من سئوال می کنند این عروسک های کهنه چرا اینجا هستند؟
شکیلا نام عروسکی است که یک روز صبح زود در یکی از کوچه های هرمز پیدا کردم. یک پا نداشت. از کنیز خواستم برایش لباس محلی هرمزی درست کند. کنیز می گفت که عرروسک یک پا ندارد! من به کنیز گفتم حتی افرادی که پا ندارند حق دارند در کنار ما زندگی کنند. کنیز این عروسک خیابانی را شستشو داد. حالا پاک پاک است. کنیز برای عروسک یک پای مصنوعی درست کرده است. برای عروسک لباس تدارک دید. دستبند و گردن بند. سنگ تمام گذاشته بود. ما با هم مشورت کردیم و نام این عروسک شکیلا انتخاب کردیم. (به زبان سنگسری خوشکله) حالا این عروسک در موزه من زندگی می کند و خواستگارهای زیادی دارد.
یکی از آنها (کنیزو) کنیز کوچولو نام دارد. هر وقت من نبودم بر روی تخت من می خوابید. حالا سفری به تهران آمده است.
کنیز کوچولو را در خانه یکی از همسایه ها دیدم
از صاحبش خواستم عروسک را به من بدهد.
قبول نکرد و گفت من دیگر عروسک نخواهم داشت
یک عروسک نو خریدم
و معاوضه صورت گرفت. عروسک نو را دادم و عروسک کهنه را گرفتم.
شما می توانید واکنش مردم عادی را در جزیره نسبت به عمل من حدس بزنید. آنها با تردید به این رفتار نگاهی می کنند و می گویند این مرد دیوانه است. عروسک نو می دهد و کهنه می گیرد. فرش که نیست که گران تر شود. اما حسن دریاپیما، بهلول جزیره ی هرمز می گوید تو به هرچه دست بزنی طلا می شود. گاهی حسن می گوید تو کلی آشغال جمع کردی و ورودیه هم می گیری. سفیر و وزیر هم می آیند. مردم کم کم باور کرده اند این کار شدنی است.
براستی یک عروسکی که هیچ دخل و تصرفی در آن نشده است چقدر اررش دارد؟
آیا تفکر و ایجاد تفکر یا مفهوم، ارزش فرهنگی و اقتصادی دارد؟ کی کجا و چگونه؟
این عروسک در هنرمند سرا برای نمایش استفاده می شود
هدف از این اجرا با حضور و مشارکت کودکان بیان مخاطرات و طبعات اعتیاد است.
در این اجرا معمولا یکی از دختران نقش مادر کودک را بازی می کند و مردی نقش معتاد که فرض شده است پدر بزرگ کودک است.
مادر کنیز کوچولو: آهای خالو بلند شو ببین رنگ تو صورت این بچه نیست. توپدربزرگ این بچه هستی. پدرش مدتهاست که پیداش نیست. بچه گرسنه است.
پدربزرگ معتاذ: ولم کن بزار تو حال خودم باشم. من پولی ندارم. اگر نان می خواهی حلقه خودت را بده بفروشم برایت نان بخرم.
مادر کنیز کوچولو: دفعه قبل که گردنبندم را گرفتی نیامدی و نانی نیاوردی
پدربزرگ معتاذ: اون بدلی بود هیچ پولی به من ندادند. ارزشی نداشت
مادر کنیز کوچولو: در روز خواستگاری برای پسرت، خودت به من گفتی این گردنبند با ارزش را برای عروسم خریدم.
پدربزرگ معتاذ: راستی یک خانواده سرحدی (غیر بومی) آمده اند آنها خیلی پولدار هستند. آنها به دنبال فرزند هستند. حاضرند برای چنین بچه ای پول زیادی بدهند. ما می توانیم این بچه را به آنها بدهیم و پولدار شویم. تو جوان هستی و می توان فرزندان بیشتری به دنیا بیاوری
مادر کنیز کوچولو: نه این بچه پاره تن من است. من به هیچ قیمتی حتی لباس های کهنه اش را به کسی نمی دهم. شرم کن…
این روایت طولانی است و در اجرا های مختلف اجرا کنندگان گاهی به صورت بداهه روایت را تغییر می دهند.
در عروسکخانه ی ما عروسکهای بسیاری با داستان های مختلف حضور دارند. عروسک دیگری در اصل متعلق به دختری بود که پدرش معتاد و متواری است. دختر شناسنامه ندارد. مادرش نمی تواند یارانه بگیرد و دختر از تحصیل در دبستان محروم است.
یکی از روزها که رفتم بندر عروسک بخرم عروسک نویی دیدم که یک پا نداشت. فروشنده گفت در جعبه هائی که از چین می آید گاهی عروسک هایی هستند که ناقص هستند. چینی ها بی نظیر هستند !!! دلم برای این عروسک که کسی آن را نمی خرد سوخت. آن را خریدم. حالا در هنرمند سرا ساکن است. گاهی فکر می کنم سعی بر این که هنرمند باشیم نوعی جنون است. خود ما برای خودمان غم تولید می نمائیم.
عروسک های زیادی را در میان زباله های راها شده در کوچه ها، طبیعت و یا ساحل دریا پپیدا کردم. آنها شستشو داده شده اند و حالا در موزه نگهرادری می شوند.
یک بار یک جوان مست به دلیل عصبانیت و پاسخ منفی به خانه یک دختر حمله کرده بود. همه چیز را شکسته بود. در آن خانه کودک هم زندگی می کرد.
این عروسک بازی مدتی در زندان بوده است.
این دختر خانم محترم عوسکش که دیگر پا نداشت به موزه هدیه داد. با او مصاحبه داشتم. پرسش این بود که آیا دوست داشت که عروسکش رنگین پوست باشد؟ گفتگوی عجیبی بود. مصاحبه در اسناد موزه محفوظ است.
در موزه عروسک های بومی (دختلوک) زیادی را جمع آوری کرده ام که با پارچه های کهنه ساخته شده اند. آنها فاقد جزئیات هستند و بسیار تخیلی ساخته می شوند. قناعت نسل گذشته را نشان می دهد. کودکانی که با آنها بازی می کردند احساسات شخصی خودشان را در چهره تخیلی و خالی آنها می دیدند. آیا عروسک های قدیمی توان دلربایی دارند؟ آیا برای کودکان مصرف امروزی دارند؟
در چهره عروسک های امروزی احساسی واحد دیده می شود. نسل جدید ما جنبه های آرمانی و ارزش های یک فرهنگ غیر بومی را می پسندند و در سایه این رویکرد سنت های گذشته کمرنگ شده اند.
Views: 44