زمانیکه دانشجوی نیمسال اول بودم طراحی آناتومی به صورت محدود در برنامه آموزش دانشکده هنرهای زیبا وجود داشت. به دلیل علاقه شخصی در تابستان 1363 به دانشکده پزشکی مراجعه کردم و مجموعه کارهایی را برای شناخت بیشتر آناتومی شروع کردم. تدریجا به کارهای ساخت و ساز عکس گونه گرایش پیدا کردم. در ادامه این روند در یک حمام عمومی از اندام برهنه افراد مختلف طراحی می کردم.
شاید دلیل آن این بود که بعضی از استادان و هنرمندان می گفتند که در دانشکده های غربی مدل زنده برهنه دارند و ما در پس لباس و چادر چگونه طراحی یاد بگیریم؟
زمانیکه دانشکده تعطیل شد گاهی در خانه دوستم ، علی حسن زاده بدن را بدون لباس طراحی می کردیم. گاهی از دوستان دبیرستانی در خانه این کار را دنبال می کردم.
در تابستان 1363 به دانشکده پزشکی مراجعه کردم و استخوان ها را طراحی کردم.
و گاهی طراحی هایی انجام دادم که فراتر از نیاز یک دانشجوی هنر بود.
بواسطه آشنایی با آقای ولد خانی که در آن زمان آنجا کار می کرد و به نقاشی علاقه داشت به سالن تشریح راه پیدا کردم. با استادان آنجا هم دوست شدم. فکر می کنم آقای دکتر غنی در آن زمان آنجا تدریس می کردند. یکی دیگر از استادن نظام الدین مصفا بود. از بیمارستان یک جنین هفت ماهه برای من آورد که در فرمالین قرار داده شده بود. هنوز در مجموعه تهران نگهداری می شود.
چندین طراحی از یک جسد انجام دادم. دوست داشتم که تنها بودن با یک جسد و تمرکز بر دنیای پس از مرگ را تجربه کنم. در آن زمان مشکل دانشجویان پزشکی نداشتن جسد بود. جسد یک معتاد را به آنجا آورده بودند و دانشجویان پزشکی این جسد را تشریخ می کردند. بر روی بعضی از میز ها استخوان ها و جسد های دیگری وجود داشتند که آناتومی آنها با ایرانی ها متفاوت بود. زمانیکه علت آن را پرسیدم متوجه شدم که استخوان و جسد از هند وارد می شود. فکر نمی کردم در کشورم کمبود مرده داشته باشیم. دلیل آن احکام شرعی بود. شخصا رضایت دارم پس از مرگ برای پیشرفت دانش جسدم تشریح شود و اگر چیزی سالم بود هدیه شود.
در یک دوره هم به صورت افراطی و بیش از آنچه که نیاز بود از روی عکس کار می کردم و نتیج اش کارهای عکس گونه بود. چهره یکی از استادان آناتومی را به صورت عکس گونه طراحی کردم.
در یک دوره هم به صورت افراطی و بیش از آنچه که نیاز بود از روی عکس کار می کردم و نتیج اش کارهای عکس گونه بود.
شاید انجام این طرح ها نیاز طراحی هنری نبود. اما برای شناخت نور و سایه و بافت در مبانی مفید بود. مهم تر از آن به من دقت داد. از آن پس جوش، مو، عرق در اجزاء چهره افراد برای من مثل کوه ، درخت و رودخانه بودند. با دنیای جدیدی در اجزاء بدن انسان آشنا شدم.
در مرحله بعدی به حمام عمومی چهار راه کوکاکولا در خیابان پیروزی می رفتم و طراحی می کردم. در سال های بعد حمام های عمومی بسته شدند و فقط بخش نمره و خصوصی آن باقی ماند. حالا دیگر آن حمام وجود ندارد.
حضور در محیط عمومی و نامتعارف کمی جسارت و اعتماد به نفس می خواست. پس از مدتی تقریبا برای کارکنان حمام عادی شده بود. نوشابه خنک هم می دادند. اما هر بار که می رفتم ، افراد جدید که می آمدند تعجب می کردند. عجیب هم بود و صحبت هایی که رد و بدل می شد جالب بود. میران بخار و رطوبت بالا بود. اما در گوشه حمام یک صندلی برای من وجود داشت و من طراحی میکردم. من می بایستی صبر کنم تا به من عادت کنند.
ادامه دارد
Views: 97
خیلی جالب بود. مخصوصا اون تیکه سالن تشریح. یاد داوینچی افتادم