پس از انقلاب ، علاقه من به کار هنری و خصوصا نقاشی بیشتر شد. اولین باری که موزه هنرهای معاصر در مهرماه سال 1358 بازگشایی شد من به موزه رفتم و کارهای هنری انقلاب را دیدم و از آن زمان نمایشگاه های موزه را دنبال می کردم. بعد ها متوجه شدم که هنرمندان چپ گرا حضور گسترده ای داشتند. دیدن نمایشگاه ها برای من انگیزه ایجاد می کرد که با جدیت بیشتری نقاشی کنم. معمولا به موزه هنرهای معاصر می رفتم و از کتابخانه آنجا نیز استقاده می کردم.
مطلب قبلی: تجربه تحول اجتماعی: دوران نو جوانی احمد نادعلیان
استفاده و بازنشر نوشته ها و تصاویر در دیگر سایت ها و وبلاگ ها ممنوع است.
پس از انقلاب برای خانواده ما امکان رفتن ییلاق وجود نداشت. حتی پدرم به پدربزرگ گفته بود که لازم نیست که به ییلاق برود. برای سرگرم شدن از او خواسته بودند که نان بخرد. در تهران خیلی زود حوصله اش سر رفت و به ییلاق رفت. او برای شهر ساخته نشده بود.
از آخرین ییلاق هایی که قبل از انقلاب پدربزرگم رفت وِردل نزدیک ییلاق کَلک ساون بود. دسترسی به آن ییلاق خیلی سخت بود. گاهی برای دیدن پدربزرگم من با عمو ها و یا پدرم به دیدنش می رفتیم. یکی از مسیرها از روستای نَوا در جاده هراز بود و می باید کیلومتر ها پیاده رفت. مسیر دیگر از روستای ارجمند فیروزکوه بود. هر کدام از این مسیر ها که انتخاب می شد لازم بود که نیم روز در طبیعت راه برویم .
به دلیل پیشینه ای عشایری خیلی از تعطیلات را به همراه عمو ها ، پسر خاله های پدرم به محیط های طبیعی می رفتیم. شب ها در طبیعت می ماندیم .
با سختی بسیار دوران راهنمایی به پایان رسید و از آنجا که کارنامه ام بد بود حق انتخاب رشته ریاضی و تجربی را نداشتم و به ناچار در رشته اقتصاد ادامه تحصیل دادم .
اما کم کم نقاشی برای من جدی شده بود. چون با محیط دانشگاهی بی ارتباط بودم کار بازاری انجام می دادم. تعدادی از نقاشی هایم را به محل چاپ نقاشی های بازاری بردم و خریداری شد. چند تا از آنها چاپ شد .
فکر و ذکر من فقط کار هنری نبود. کلکسیون سنگ، چوب ، صدف، سکه، کبریت، تمبر و دهها نوع خرت و پرت از طبیعت را جمع آوری میکردم و در اتاقی که داشتم چیدمان می کردم. به نظر می رسد از دوران کودکی به ایجاد موزه علاقه داشتم. چند بار مادرم در غیاب من خیلی چیزهای که جمع کرده بودم را دور ریخته بود. دلیل آن این بود که هم ذهن من را درگیر می کرد و او فکر می کرد که عامل درس نخواندن من خواهد بود. اما بارها و بارها جمع آوری شد .
یکی از سرگرمی های من و دوستانم این بود که با دوچرخه به قنات سلیمانیه میرفتم و آنجا با یک تکه پرده توری ماهی قنات می گرفتم. دو گوشه توری در دست و دو گوشه دیگر مچاله شده با دندان هایم نگاه می داشتم. دوست داشتم آکواریوم داشته باشم، جوجه بزرگ کنم و کبوتر داشته باشم. یک بار نیز در تهران یک بزغاله داشتم که هر جا میرفتم همراه من می آمد .
تا سال دوم دبیرستان کماکان درسم خوب نبود. یکبار دیگر هم سال دوم دبیرستان مردود شدم و حتی کار به جایی کشید که قصد داشتم ترک تحصیل کنم. اما مادرم مانع شد. پس از مردودی در سال دوم دبیرستان خانواده دبیرستان من را تغییر دادند. من تحصیلم را در دبیرستان شریعتی (دبیرستان شریعتی) در نزدیکی میدان بهارستان ادامه دادم. نزدیک ساختمان پلاسکو بود. زمانیکه در میدان بهارستان درس میخواندم، در سال اول در کنار تحصیل به محل کار پدرم میرفتم و کمی به او کمک میکردم. پس ار پیروزی انقلاب ساختمان پلاسکو به بنیاد مستضعفان واگذار شده بود. موقعیت شغلی پدرم تغییر نکرد .
گاهی با خانواده به سفر می رفتیم. پدر من زمانیکه در شرکت حفاری کار کرده بود در مناطق مختلف ایران دوستانی داشت و ما به دیدن آنها می رفتیم. در یک سفر همه عمو ها و خانواده به یکی از روستاهای اطراف گرگان رفتیم .
در اواخر دوران راهنمایی و دبیرستان من همیشه سر کلاسهای درس طراحی می کردم و خیلی و قتها از دوستان و معلمین شکلک های طنز آمیز می کشیدم. یک بار سر کلاس ادبیات که معلم آن آقای یغمایی بود طراحی میکشیدم. ایشان یک مدرس دانشگاه بود اما چون دانشگاه ها به دلیل انقلاب فرهنگی تعطیل بود در دبیرستان تدریس میکرد. آقای یغمائی عینک دودی میزد و خیلی جدی بود. ما همه از او می ترسیدیم. من چهره آقای یغمائی را به صورت طنز آمیز کشیده بودم. زمانیکه درس میداد متوجه شد که من کاری انجام میدهم. به طرفم آمد. من طراحی را زیر نمیکت پنهان کردم. از من خواست که نشان بدهم چی در دست دارم. تمام کلاس در سکوت بود.در دلم گفتم بدبخت شدم. به ناچار طرح را نشان دادم. زمانیکه آقای یغمائی طراحی من را دیدند. تبسم کردند. اولین بار بود که تبسم این استاد را دیدیم. این تبسم تائیدی بود که میتوانم در کلاسهای درس چنین طرحهایی را بکشم.از من خواست که اسم و فامیلم را بنویسم .زمانیکه نام فامیل من را دید محل تولدم را پرسید. بعد فهمیدم اهل سمنان است و سال ها قبل در سنگسر معلم پدر من بوده است .
من معمولا با دوچرخه به دبیرستان می رفتم و زمانیکه هوا سرد بود با اتوبوس به بهارستان می رفتم. معمولا در طبقه دوم می نشستم و در مسیر طراحی می کردم .
در دبیرستان کار هنری را به خیلی از مراکز بردم . به رادیو تلویزیون وقت رفتم و کارم را نشان دادم و گفتم دوست دارم انیمیشن کار کنم . یک طرح کشیده بودم که روی صفحه تلویزیون نوشته بود * دنباله برنامه چند روز دیگر * . جوان بودم اما چند روز بعد دیدم که به شکل طنز فکر من را خودشان اجرا کردند . آنها من را به ارپان های دیگر معرفی کردند . در آن سال ها در فضای سیاسی کشور و پروه های سیاسی کشمکش عمیقی وجود داشت .
من هم جویای هنر بودم. به حزب جمهوری اسلامی رفتم که ببینم آنجا چه کار هنری وجو دارد. در حیاط آن حزب کلی کتاب بود که از احزاب چپ جمع آوری شده بود. کتاب زیبایی های انقلاب را که چپی ها چاپ کرده بودند را از میان کتاب ها برداشتم. چپی نبودم. هنر آن برایم مهم بود. هنوز آن کتاب را دارم. در آن زمان نسل من بیشتر هوادار بنی صدر بودند. اما هنر سوسیالیستی بر نقاشان انقلاب از هر نوعشان حتی مذهبی تاثیر داشت. به هر حال از نقاشی های داخل این مجموعه یاد می گرفتم. آن زمان مرسوم بود که گروه های چپ کارهای نقاشان روسیه را به فارسی چاپ می کردند. اما نابسامانیها و کشمکشهای سیاسی سالهای 1360 مرا از سیاست دور کرد .
در همان سالها بود که پدر بزرگم فوت کرد. موضوعات جنگ را چند بار نقاشی کردم. در دبیرستان مسابقه نقاشی برگزار شد. رای گیری می شد. رای نفر اول و دوم نصیب من شد. پس از مردودی دوم دبیرستان آگاهی از وجود رشته هنر در دانشگاه وضعیت تحصیل من را عوض کرد. حالا انگیزه ای داشتم که بیشتر درس بخوانم. تا این سالها نمیدانستم در دانشگاه رشته هنر نیز وجود دارد. انگیزه ای شد که بیشتر درس بخوانم و در کنار آن کارهای هنری را با جدیت دنبال میکردم .
در کنار درس گاهی با دوستانم و با دوچرخه تا جاجرود می رفتم و با تور ، ماهی غزل آلا صید می کردیم. گاهی هم سد لتیان. یک بار با دوستان به سواحل دریای خزر رفتیم .
زمانیکه با دوستانم به سواحل دریای خزر در منطقه سیسنگان رفتیم، وسایل نقاشی با خود بردم و از دریا نقاشی میکردم. در ساحل حتی دختر های خجالتی آن زمان نقاشی می را می دیدند و به به و چه چه می کردند. دوستان من حسادت می کردند. می گقتند دفعه بعد نباید وسایل نقاشی با خودت بیاوری !!! در یکی از نقاشی ها برای ساحل از خود شن استفاده کردم و با رنگ روغن مخلوط کردم .
در سال 1361 از نمایشگاه هنرمندان حوزه هنری در تقاطع حافظ و سمیه دیدن کردم و با آنها آشنا شدم. در آن زمان آقایان حسین خسروجردی، کاظم چلیپا، ناصر پلنگی، حبیب اله صادقی، مرتضی حیدری، عبدالحمید غدیریان، ادهم ضرغام و تعدادی دیگر از هنرمندان در آنجا فعالیت داشتند. من گاهی آثارم را به هنرمندان نقاش آنجا نشان میدادم و نظر آنها را میپرسیدم و راهنمایی می گرفتم. از کتابخانه هنر آنجا به صورت مستمر استفاده میکردم. از یاداشت های داخل کتاب ها متوجه شدم که کتابهای فروغی به آنجا منتقل شده است. پدرم نگران بود و نمیدانست من روزها پس از تعطیلی دبیرستان کجا می روم. یک روز به حوزه هنری رفته بود، با هنرمندان صحبت کرده بود و پی برده بود که من در محیطی فرهنگی بیشتر به دنبال کار هنری هستم .
از این زمان متوجه شده بودم که بهتر است از مدل زنده کار کنم. بسیاری از روزها در نزدیکی خانه ما روی یک صندلی تاشو کوچک می نشستم و از چهره بچه های کوچک که در محله بازی می کردند طراحی میکردم. آنها هم صف می کشیدند. مراحل کار من را تماشا می کردند و گاهی یک زبر انداز پهن می کردم و آنها هم نقاشی می کردند .
چون با انگیزه ورود به دانشگاه بیشتر درس می خواندم زمانیکه دیپلم گرفتم معدلم به بالای شانزده رسید و در کلاس وضعیت خوبی داشتم. فکر می کنم بالاترین بود .
حدودا هجده ساله بودم که یک اثر نقاشی من به جشنواره هنر تجسمی پس از انقلاب راه یافت و در موزه هنرهای معاصر به نمایش در آمد. این نقاشی که موضوع آن خرمشهر بود را به قیمت ده هزار تومان فروختم .
از دیدن نمایشگاه های هنری لذت میبردم. به صورت جدی مصمم بودم در رشته نقاشی به تحصیلاتم ادامه بدهم .
علی رغم اینکه در اولین دوره بسیج آموزش دیده بودم اما هیچوقت در شرایطی قرار نگرفتم که گلوله ای را به سمت کسی شلیک کنم .پس از اخذ دیپلم برای مدت کوتاهی به منطقه جنگی سرپل ذهاب و اسلام آباد رفتم و کار هنری انجام دادم. نقاشی دیواری کشیدم و بعد از مناطق جنگی بازدید کردم و در آنجا طراحی کردم. تا خط مقدم رفتم. فقط برای دیدن. دو شب را در سنگر خوابیدم .فردی که من را به آنجا برده بود می گقت که این ها که اینجا می جنگیدند علی الهی هستند. بعد ها فهمیدم که آنها اهل حق و یا یارسان هستند .
از منطقه جنگی، دفتر یک گروهبان یکم بنام هاشم خسرج را از ارتفاعات آزاد شده خط مقدم جبهه را در منطقه کوهستانی پیدا کردم که هنوز به یادگار دارم. در اسناد خانه پیروزی در تهران نگهداری می شود.
برای بازگشت در مسیر مدتی می بایستی پیاده بیایم. خمپاره هایی که به زمین می خورد را به چشم دیدم. با خودم پوکه فشنگ و پایه خمپاره به یادگاری آوردم. یکی از سرگرمی های من در دوران انقلاب جمع آوری پوکه و گلوله بود . در مرکز ما در تهران حتی پوکه توپ از زمان جنگ نگهداری می شود. یکی از مستاجران ما از منطقه جنگی برای من آورده بود .
در منطقه بودم که متوجه شدم که در دانشگاه تهران قبول شده ام. خودم را به تهران رساندم و ثبت نام کردم .
ادامه دارد
Views: 3