زندگی در فرانسه در سال 1369 و 1370

پس از بر طرف شدن موانع گزینش داشجو در سال 1369 برای یادگیری زبان فرانسه در دانشگاه سوربن راهی کشور فرانسه شدم. در مدت زبان یادگیری زبان فرانسه می بایستی پذیرش می گرفتم.

رفتن به اروپا برای من خیلی مهم بود. یکی از صمیمی ترین دوستانم علی حسن زاده در سال 1364 تحصیل در دانشگاه تهران را رها کرد و به آلمان رفته بود بود. ما با نامه با هم در ارتباط بودیم و رفتن او روی من خیلی تاثیر گذاشته بود. فکر می کردم که اگر اروپا را نبینم نمی توانم مسیر زندگی خودم و کار هنری ام را مشخص کنم.  زمانیکه تلاش می کردم که به فرانسه بروم خیلی نگران بودم که شاید مشکلی مانع اعزام من شود.   اما وقتی که  اعزام من به فرانسه قطعی شد، ماهیت نگرانیم عوض شد حال نگران خانواده ام بودم  و یا شاید بیشتر برای طبیعت ایران و مردمش دلتنگ می شدم.  هرچه که زمان رفتن من به فرانسه نزدیک تر می شدم به جای اینکه خوشحال شوم نگرانی ام بیشتر می شد.  یادم می آید که در فرودگاه تمام تنم از عرق خیس شده بود. خیلی عجیب بود. در مسیر سوار شدن یک نفر با لباس شخصی اسناد من را بازرسی کرد. بعد از خداحافظی و سوار شدن به هواپیما در تاریگی شب از پنجره به بیرون نگاه می کردم. از دیگر دلایلی که به نگرانی های من دامن می زد مبلغی بود که به همراه خود به فرانسه می بردم ارزی که به دانشجو می دادند حتی هزینه اجاره یک اتاق در پاریس را هم تامین نمی کرد.

اما بسیار دلگرم کننده بود که زمانیکه به فرانسه رسیدم آقای دکتر بهنام جلالی در فرودگاه به استقبال من آمد. در آن زمان آقای پلنگی خیلی کمک کردند. زودتر ز ما به فرانسه رفته بود و بعد برگشتند. از ایران با با آقای دکتر جلالی تماس گرفته بودند و از ایشان خواسته بودند که به من کمک کنند.

در ابتدا در اطاقی که یک هنرمند ایرانی به نام آقای محمود ایمانی که در فرانسه زندگی میکرد و اجاره کرده بود مدت کوتاهی زندگی کردم تا بتوانم جائی را پیدا کنم. اطاق چهار متر بیشتر نبود که با کمک یک آینه بزرگ هشت متر به نظر میرسید. پنجره آن رو به آسمان بود. اما رنگ آسمان آبی نبود. در ده روزه که در آن اطاق بودم برخورد باران به شیشه پنجره کوچک سقف را تماشا کردم. زمستان بود. بیشتر باران می بارید. زمانیکه در کوچه های پاریس راه می رفتم ، با آن پاریسی که در کارت پستال ها دیده بودیم همخوانی نداشد. در فصلی که رسیدم، دیر هوا روشن می شد و زود هوا تاریک می شد.

خیلی سریع می باید جایی برای اجاره پیدا می کردم. جستجو برای یافتن یک اطاق زیر شیروانی کوچک آغاز شد.  یک خانم تحصیل کرده ایرانی به نام سیمین علیشاهی که او نیز توسط آقای پلنگی معرفی شده بود برای جستجوی خانه به من کمک کردند. برای یک ایرانی خصوصا در آن سالها بسیار نا امید کننده بود که بتواند جایی برای اسکان پیدا کند. یک روز با خانم علیشاهی به خانقاه پاریس رفتم. نمی دانستم آنجا هم درویش دارد.  در آنجا آقایی را ملاقات کردم که میگفت دوستش اطاقی دارد و موقتا خالی است. یک اطاق زیر شیروانی که فکر میکنم شش متر مربه بیشتر نبود. خوشبختانه آسانسور داشت چون اتاق دانشجویی در پاریس یعنی باید روزانه 130 تا پله چوبی را بالا و پائین رفت.

خانه ای که در بلوار پاستور پاریس ساکن بودم

اطاق زیر شیروانی در اجاره  آقایی به نام جمال بود که از سال 57 به فرانسه رفته بود و به دلیل مشکل سربازی به ایران نیامده بود . خود او موقتا در آپارتمان نبود.  او میگفت در حال حاضر با دوست دخترم در حومه پاریس زندگی میکنم. اما او نگران بود که اگر دوستیش به هم بخورد آوراه میشود. در نتیجه من به عنوان پسر عمو به صاحب خانه معرفی شدم. من همیشه نگران بودم که اگر او  با دوست دخترش به مشکل بخورد و میانه اش شکر آب شود تکلیف من چه میشود.  در آن صورت من آوراه میشدم. زندگی من در آن اتاق زیر شیروانی آغاز شد. همیشه به خانواده ام نامه می نوشتم و از آنها خواستم دعا کنند که آقا جمال با دوست دخترش در صلح و صفا زندگی کنند. در مدت 7-6 سالی که من در خارج کشور بودم مادرم بیمار بود. بیشتر دلتنگ من شده بود.

 

احمد نادعلیان در کنار هم کلاسی های زبان فرانسه در پاریس، سال 1370

در دانشگاه سوربون سه ما فرانسه خواندم.  البته خیلی مستعد نبودم. بیشتر از موزه ها بازدید میکردم.  هر آنچه که می باید یا نمی باید را دیدم

نقاشی ناهار در چمنزار اثر ادوارد مانه در موزه اورسی پاریس

رفتن به فرانسه گسستی در کارم به وجود آورد. به عبارت دیگر شرایط جدید و دیدن دنیای متفاوت وقفه در کارهای هنری من بوجود آورد.  در واقع پرونده هنری گذشته من که طرحهای واقع گرایانه بود بسته شد.  زیرا دیگر نه از طبیعت خبری بود نه از روستایی های مهربان.  به شدت برای طبیعت ایران دلتنگ شده بودم.  فضای پیرامون، روستاها ، طبیعت و مردم صمیمی را از دست داده بودم در شهری مثل پاریس سرگردان بودم . تصورم از غرب به دلیل نبودن ماهواره ، اینترنت و … بسیار تخیلی تر از حالا بود.

یک زن کلی کبوتر، یک سک و تعدادی کودک، ، سال 1370

نکاتی که توجه من را جلب می کرد، دوست داشتن حیوانات بود. از سوی دیگر تنهایی آدم ها در سنین بالا بود.

پیرمرد، گنجشک ها و کلاغ ها، پاریس، سال 1990 میلادی
هیپی های مقابل ژرژ پمپیئدو ، پاریس، سال 1990 میلادی
جوان بی خانمان، پاریس، سال 1990 میلادی

پس از مدتی در کلاسهای زبان کاریکاتور می کشیدم و به این واسطه با اطرافیان ارتباط پیدا می کردم و این برایم خوشایند بود.

 

از مجموعه کاریکاتورها در فرانسه، سال 1370

 

از مجموعه کاریکاتورها در فرانسه، سال 1370

تمام افرادی که برای تحصیل به فرانسه آمده بودند متاهل بودند و آنها اغلب بریا شش ماه اول خانواده هایشان را در ایران ساکن میکردند و با هزینه بیشتری در آنجا مدتی زندگی میکردند. بنابر این پول آنها پس انداز می شد.

تمام دانشجویانی که از طرف دولت بورسیه شده بودند به دلیل اینکه آن هزینه ای بورس دانشجویان بسیار ناچیز بود به ناچار به شهرهای کوچک فرانسه می رفتند و در آنجا ساکن می شدند اما من بلند پروازانه می خواستم که در خود شهر پاریس زندگی کنم تا با تمام جریانات هنری در ارتباط باشم

کار برای تامین مخارج

برای اینکه بتوانم از پس مخارج زندگی در پاریس برآیم همان کاری را شروع کردم که وقتی در ایران بودم انجام می دادم. در مقابل مرکز ژرژ پمیدو چهره میکشیدم. از چهره جهانگردان طراحی می کردم تا درآمد داشته باشم.  قیمت پرتره هایی که در فرانسه کار می کردم 20-10 برابر ایران بود. من که در آن هنگام هم با این کار مخارج خود را تامین می کردم.

بعد از 9-8 ماه که در آن اتاق زیر شیروانی زندگی کردم آقا جمال به من مراجعه کرد و به من گفت که باید دنبال جایی برای خودم باشم. هنوز نمیدانم میانه اش با دوست دخترش به هم خورده بود و یا آنجا را با مبلغ بالاتر برای کسی دیگر میخواست. من کار طراحی را متوقف کردم و سخت در جستجوی یک اتاق بودم.  این جستجو درست مقارن بازمانی بود که شاپور بختیار به قتل رسید. این اتفاقات سیاسی نوعی بد بینی نسبت با ایرانی ها بوجود آورده بود. با وقوع چنین اتفاقی به یک ایرانی فضا اجاره نمیدادند.

به امور دانشجویی دانشگاه سوربن مراجعه کردم.  آقایی که در آنجا متصدی پاسخگویی به مراجعین بود یک پیرمرد ایرانی بنام آقا همایون بود. او از زمان رضا شاه ایران را ترک کرده بود و هیچوقت با ایران نیامده بود.  اتاقی داشت که قیمت اتاق بالا بود او گفت این اتاق 1 ماه دیگر آماده می شود زیرا باید اتاق را رنگ بزند که من از این فرصت استفاده کردم وگفتم که خودم اتاق را رنگ می زنم چون چاره ای نداشتم.

زندگی در اتاق آقا بهادر، پاریس، سال 1370

 

راه پله های ساختمان هفت طبقه، پاریس، سال 1370

او هم قبول کرد و پس از اتمام کار در قبال این کار یک ماه از من کرایه نگرفت و چون قیمت اتاق بالا بود مجبور شدم که به دنبال یک هم اتاقی باشم تا بتوانم از پس کرایه اتاق برآیم . سرانجام آقای مسعود شجاعی که قصد داشت مدتی را در پاریس بگذراند هم اتاقی من شد. شجاعی در پاریس غرق کاریکاتوریستها بود و گاهی هم با من به موزه ها می آمد.  مسعود پس از مدتی به ایران باز گشت اما من ماندم.

از آن پس اطاق من در پاریس پاتوق هنرمندان ایرانی شده بود. آقای رجبی آمدند، مرحوم ابوالفضل عالی و دوستانی دیگر از حوزه هنری روزی میهمان من بودند.

 

هم کلاسی های من در کلاس زبان فرانسه سال 1370

نمرات درس فرانسه هم پائین ترین نمره کلاس بود چون در کلاس ملیتهای مختلفی بودند و آنها اشتراکات زبانی داشتند ولی من … از فرهنگ دیگری بودم و این قضیه مرا با مشکل مواجه می کرد.

متوقف شدن تحصیل در فرانسه و مراجعت به ایران

همانند بسیاری از دانشجویان من باید بعد از رفتن به فرانسه و شرکت در کلاس های زبان در آنجا پذیرش گرفتم.

پس از مدتی متوجه شدم که به دلیل تغییر ارزشیابی مدارک ما نمیتوانیم در فرانسه ادامه تحصیل بدهیم.

از ایران به ما گفته شد که سال چهارم در فرانسه متقیض نام دارد که معادل لیسانس در ایران است و شما باید در دوره پیش دکترا (د او آ) شرکت کنید.  در زمانیکه فرانسه بودم سفری به لندن داشتم.

پس از مدتی بازدید ها و مطالعات به ایران بازگشتم.  خلا پیش آمده و دوری از وطن ، روز به روز بر کشش من برای حضور در طبیعت وروستاهای ایران افزوده بود. گرچه نمی توانستم جذابیت های غرب را نادیده بگیرم ، اما در آن زمان احساسم این بود که نمی توانستم دنیایی را که به آن تعلق نداشتم را آنجا بیابم .

 

Views: 7

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *