پس از دو سال کار با هنرمندان بندرعباس شرایط به گونه پیش رفت که برای اهدافم در آذر ماه 1387 تنها به جزیره هرمز سفر کردم. در شروع سفر فقط می دانستم که می خواهم با خاک ها و شن های رنگی به صورت انفرادی نقاشی کنم. می دانستم که می خواهم جامعه محلی هرمز را بشناسم و یکی از اهداف من این بود که دوست داشتم با مردم هرمز کار مشارکتی انجام دهم. اما دقیقا نمی دانستم کجا ساکن می شوم و چگونه ممکن است با جامعه محلی کار مشترک انجام دهم.
چنین اهدافی از ابتدا وجود داشت. در یکی از ایمیل ها که در یادداشت های قبلی منتشر کردم، نوشته بودم که دوست دارم مدتی تنها باشم.
در اولین سفرم نمونه های خاک ها و شن های رنگی را برای تجربه در نقاشی با خود به تهران برده بودم و با مواد چسبنده مختلف نیز تجربیاتی انجام داده بودم. البته تجربه با پودر و شن در کار من ریشه دار بود. سالها قبل با خاکهای معدنی که از رنگ فروشی ها تهیه می کردم نقاشی میکردم. رنگسازی را از برادران دادشی در ساختمان پلاسکو یاد گرفته بودم. البته از دید ما دانشگاهی ها آنها کار بازاری انجام می دادند. در خاطرات قبلی نوشته بودم قبل از دانشگاه زمانی که به شمال رفتیم، ماسه آنجا را با روغن بزرگ مخلوط کردم و استفاده کردم. تجربه پیچیده ای نبود. با دیدن کارهای مارکو، پرویز کلانتری و محسن وزیری مقدم این موضوع می توانست در ذهن شکل بگیرید. در زمان جنگ به دلیل گران بودن رنگ های خارجی نقاشی های بزرگ را با رنگ های دست ساز آماده می کردم. آنچه که تجربه هرمز را برای من متمایز می ساخت این بود که بی واسطه رنگ را از طبیعت بردارم. نه فقط خاک با ماسه. کلی رنگ با کیفیت مختلف بوجود داشت.
در دو سال اول به صورت مستمر در جشنواره ها با کمک هنرمندانی که در جشنواره شرکت میکردند با خاک هرمز کارهای محیطی انجام میدادیم. علاوه بر این به صورت پیوسته بر روی چهره ها ، دستها و گاهی اوقات بر روی پا با خاک هرمز نقاشی کردم. اما این بار می خواستم روی بوم کار بزرگ انجام دهم.
در اولین سفر ها به هنرمندانی که در بندر عباس بودند توصیه داشتم که چگونه با خاک های هنری و مواد چسبنده نقاشی کنند. هدف من در آن زمان این بود که با کیفیت خاک و به صورت کیفی نقاشی شود. کارها و گام های خوبی صورت گرفت. اما متاسفانه کمیت گرایی و گینس گرایی جایگزین آن شد.
آذر ماه 1397 جزیره هرمز
وقتی به جزیره هرمز رسیدم با یک دوربین، کلاه حصیری بر سر، چمدان لوازم شخصی، پارچه برای نقاشی، چهارچوب بوم … به مقابل شهر داری رفتم. در آن زمان عبدالرسول دریاپیما کارگردان تئاتر جزیره هرمز در آنجا مغازه ای داشت و برای درآمد خودش پارچه نویسی می کرد.
دو سال فقط در طبیعت کار می کردیم و از خیابان های اصلی شهر عبور می کردیم. هیچ شناختی از جامعه هرمز نداشتم. وسایلم را در آنجا گذاشتم و برای آشنایی با جامعه هرمز می خواستم در کوچه های جزیره هرمز راه بروم. زمانیکه در تو در توی کوچه های باریک راه رفتم با جزیره هرمز جدیدی آشنا شدم. بعد ها فهمیدم اسم که در گذشته به کوچه کنچیل گفته می شده است. کنچیل گردی من خیلی خوب بود.
خیلی زود یک ماشین دریابانی آمد. ظاهرا حضور یک غریبه را کسی به آنها اطلاع داده بود. آنها چند نفر بودند. یکی از آنها از من پرسید که شما از کدام ارگان آمده اید. پاسخ من این بود که از طرف خودم آمدم. سئوال های بعد این بود که برای چه کاری آمده ام؟ گفتم برای انجام کار هنری آمده ام. در همین زمان یک نفر آنها که بومی بود من را شناخت. ظاهرا در سفرهای قبلی که به همراه هنرمندان بندر عباس برای جشنواره های هنر محیطی به جزیره هرمز آمده بودم، اسم من به آنها داده شده بود و آنها اطلاع داشتند. همان فردی که من را شناخت به بقیه گفت این آقا استاد نادعلیان است. بعد ها متوجه شدم که ایشان مرحوم حمودی بودند. همیشه در کنار نیروهای دریابانی بودند. به خطاطی علاقه داشتند.
این خاطره یادآوری می کرد که افرادی تا این زمان به جزیره می آمدند در چهارچوب هماهنگی با ارگان ها می آمدند. معدود افراد خارجی برای دیدن افراد قلعه می آمدند. در کوچه پس کوچه ها کسی راه نمی رفت. به کوچه گردی (کنچیل گردی) و پرسه زدن ادامه دادم.
یک نفر آشنا پیدا شد. با موتور سیکلت جلو من ایستاد. حسن دریاپیما بود. همان کسی که در سال 1385 از من خواسته بود روی چهره اش خرچنگ بکشم و چند روز در شهر هرمز با این چهره راه رفته بود و به عکاسی رفته بود و از چهره خودش عکس گرفته بود. او در اجرا های داخل قلعه مشارکت داشت. به من نگاه کرد و اشاره کرد سوار شوید. سوار موتور شدم و من را به خانه مادرش برد. آدم رکی بود. گفت می دانستم تنها می شوی . چون تنها آمدی به دنبال شما آمدم. اگر با بندری ها بودی نمی آمدم. !!!
در خانه مادر حسن پذیرایی شدم و گفتم آمده ام که در طبیعت نقاشی کنم. حسن با موتور من را به ساختمان محیط زیست برد. در سفرهای سال 1386 با مدیر آنجا که یک آقای اصفهانی بودند و نگهبانان آنجا آشنا شده بود. چند اتاق ویرانه رو به دریا داشت. وسایلم را آنجا گذاشتم.
در اولین روزی که در محیط زیست مستقر شدم در طبیعت ضلع شرقی جزیره هرمز پرسه میزدم و هر کجا که رنگ بود مرا به طرف خود میکشاند. این شگفت انگیز بود که رنگ قرمز، زرد و آبی سبز ملایمی را می توانست یک جا و به صورت طبیعی دید.
با طیفی از رنگ ها به صورت یک کشتزار با رنگ های طبیعی یک رنگین کمان ایجاد کردم. در شرایط کنونی این عمل را اشتباه می دانم و سال هاست چنین عملی را تکرار نکردم. در سال های اول حضور در جزیره هرمز، در خصوص استفاده از مواد طبیعی در مقاطعی من هم اشتباه داشته ام که در زمان مناسب به آنها اشاره خواهم کرد.
علاوه بر چیدمان محیطی که در تداوم تجربه دو سال اول بود، وسایل نقاشی برده بودم و دوست داشتم رنگ به دست آمده در طبیعت را بر روی بوم اجرا کنم.
یکی دو روز اول حسن هر روز صبح مرا به طبیعت میبرد و رها میکرد. با غروب آفتاب به دنبالم می آمد و با هم به هرمز برمی گشتیم. اما تصمیم گرفتم آنجا در یکی از اتاق های متروکه محیط زیست بمانم و فقط گاهی برای خرید به شهر بیایم.
رنگ های مختلف را در خاک و کلوخ ها و یا سنگ ها لمس می کردم.
پس از جمع آوری نمونه رنگهای مختلف آنها را به شیوه ای بدوی تبدیل به رنگ دانه کردم.
آنچه که بیشتر جزیره هرمز را از شگفتی های طبیعت سایر نقاط دنیا متمایز می نماید این است که در فاصله کمی اگر جابجا شویم تنوع رنگ ها را می بینیم.
و با خاک ها، شن ها و پودرهای سنگ نقاشی کردم. خیلی هیجان داشت. پیش از این پودر رنگ طبیعی را خریداری می کردم. رایگان بودن آن مهم نبود. آنچه مهم بود در یک روند طبیعی با دست های خودم لمس می کردم. این نگرش در فرایند انتخاب سنگ هایی که در پلور انتخاب می کردم وجود داشت. سنگ از کارخانه نمی آمد. از طبیعت بدست می آمد.
زمانیکه در طبیعت کار می کردم تنها بودم. تنها فردی که در آن زمان در طبیعت به دیدار من می آمد حسن دریاپیمای هرمزی بود.
ادامه دارد
Views: 15