در سال 2003 میلادی با حمایت انستیتو گوته آلمان رفت به مدت یک ماه میهمان آن موسسه فرهنگی بود.. او مجموعه از آثارش را به سفارش مدیر انستیتو گوته در تالار ورودی اجرا که شامل کنده نگاری و چیدمان بود. در روز افتتاحیه خانم زیبیل زر نویسنده آلمانی به او مراجعه کردند و با او گفتگو کردند. بعد ها او بر اساس گفتگویمان متنی را می نویسد و در کتابش منتشر کرد.
یک جهانشهروند بذر نمادها را می پاشد
زیبیله زر (Sibylle Zerr)
زیبیله زر (Sibylle Zerr) در رشتهٔ انسانشناسی فرهنگی از دانشگاه هایدلبرگ فارغالتحصیل شده و به عنوان نویسنده فعالیت میکند. آثار او در مجلات و روزنامهها و همچنین بهصورت کتاب منتشر شدهاند. نخستین کتاب او با عنوان «بلوزی برای یک پروانه» (منتشر شده در سال ۲۰۰۶ به زبان آلمانی)، مجموعهای از مصاحبهها، گزارشها، داستانهای کوتاه و عکسهایی از نیواورلئان پیش از طوفان کاترینا است که با استقبال گستردهای روبهرو شد.
ترجمه از انگلیسی به فارسی عرفان قادری
مقدمه احمد نادعلیان
زیبیل زر (Sibylle Zerr)
زیبیل زر در رشته انسان شناسی فرهنگی از دانشگاه هایدلبرگ فارغ التحصیل شده است، و به عنوان موئلف و عکاس خبری کار می کند. آثار او در مجلات و روزنامه ها و همچنین به صورت کتاب منتشر شده است. اولین کتاب خود “Blues für einen Schmetterling” را در سال 2006 به عنوام مجموعه ای از مصاحبه ها، گزارش های، داستان های کوتاه و عکس از pre-Katrina New Orleans را به زبان آلمانی منتشر کرد که به طور گسترده ای تحسین شده است.
متن کتاب
یک جهانشهروند بذر نمادها را می پاشد
همچون آبی جوشان از یک چشمه، کلام از زبان دکتر احمد نادعلیان می تراود. چشمانش به زیر موهایی مجعد و سیمین بسانِ تیتوس میدرخشد. او موقرانه و در حالیکه دستانش بر زانوانش قرار دارد بر کنار حوض موقتی که در تالار ورودی موسسه گوتهی مانهایم چیدمان کرده نشسته است. به عنوان دانشجوی زبان {آلمانی} به مانهایم وارد شد، هنرمندِ چند رسانهیی و فیلسوفِ ایرانی، همیشه، هرجا که هست، خود را مشغول می نماید: و با به جای گذاشتنِ نمادهایی که ورای هر فرهنگ و زبانی هستند و به شکلی جهانی قابل فهم و خواندناند آثارش را ارائه می کند.
او همیشه تعدادی از ابزارهای کنده نگاری را در کیف سفیدِ کتانیِ خودش به همراه دارد، همیشه آماده، تا در هر جایی پیام خود را حک کند؛ ماهی، خرچنگ، مارپیچها، دستها، پاها و صورتها.
نمایش عکس چهرههایی از دانشجویانِ زبان، کشورهای دنیا بر دیوارهای تالار ورودی موسسه گوته الهام بخشِ دکتر نادعلیان برای یک آب-چیدمان خودانگیخته شد. آب، مبدایی مشترک است، موطن است، مایهی کل زندگیِ فعلیِ ماست. آب در سنت ایرانی، آیینهایی از ذات الهی است.
حوضچه ای که دکتر نادعلیان ساخته، شبیه بعضی مکان های بازی کودکان است، این برداشت به دلیل استفاده از زرورقهای آبیِ پلاستیکی بوجود میآمد. در بستری روشنفکرانه اما به شکلی عجیب ، بیآلایش و به خصوص توجه هر کسی را جلب می کرد. آب وسیله ای بود برای بیان. سکویی بود برای پرش.
در حوض آب کم عمق- لوحهی سنگی قرار داده شده بود که بر آنها پایِ انسان نقش زده شده بود. دقیقا همانطوری که اگر حضرت آدم به تعجیل از آب عبور میکرد، همانگونه که اگر عمل خلقِ نوعِ انسان دقیقا در همینجا صورت می گرفت. همانگونه که اگر بشر بندهی فرمانبردار او برای فتح کردن و ساختِ جهان اندوه،اکنون، بهشت را درست در همین نقطه ترک میگفت.
به جای آوردن حق مطلب برای خالق پرکار این حوض کوچک، آبی رنگِ ، آسان نیست. دکتر نادعلیان؛ او کسی که کلامش به آرامی در اینجا نشسته است.
او در روستای کوچکی به نام پلور زندگی می کند، دقیقتر، در ناحیهی کوهستای کوهِ دماوند، در فاصلهی شصت و هشت کیلومتری از تهران، و به طور همزمان شهروندی جهانی است و دائما نیز در جهان واقعی و مجازی سفر می کند.
معمولا، او هنرش را مستقیما در طبیعت بوجود میآورد. پس از تحصیلِ او در رشتههای هنرهای زیبا و نقاشی در دانشگاهِ تهران، دکتر نادعلیان در دانشگاهِ سنترال انگلند در بیرمنگام به تحصیل فلسفه هنر پرداخت. و با رسالهایی در باب ابعاد عرفانی هنرهایِ زیبا، تحصیل خود را به پایان برد.
دکتر نادعلیان هنرهای زیبا، تاریخ هنر و فلسفه را در تعداد زیادی از دانشگاههای ایران تدرس میکند، (همچنین) به عنوان هنرمندِ وب و اجرایی، نقاش و مجسمهساز هم فعالیت میکند. به دلیلِ گردآوریِ اسناد تصویریِ پروژهی هنر تصویریِ او،<رودخانه هنوز ماهی دارد>، (تصاویر این پروژه) در صفحهی اصلیِ سایت او نشان داده شده است.www.riverart.net
دکتر نادعلیان، مورد قبول و ارج بینالمللی بود که به پنجاهمین دوسالانهی ونیز دعوت شد.
در حوالی روستایش {پلور} ِاو، بر بستر سنگیِ رودخانهی هراز، نقشهای خود را کنده نگاری کرده است. صدها ماهی، بر رو و زیرِ خط آب، که قابلیت رویت آنها، بستگی به شرایط جزر و مد فصلی دارد نقش زده شده اند. مختصات دقیق آثار پنهان شده توسط دکتر نادعلیان به نوعی ارجاع داده است. اما او در مواردی برای کسی که هنرِ او را کشف کند، شماره تلفن و آدرس وب خود را که در گوشه ای از سنگِ رودخانه حک کرده است.
پیش از این اجداد نادعلیان، ییلاقِ تابستانیشان را در کنار رودخانهی هراز بر پا میکردند. نادعلیان، همچنین او در خلالِ تحصیلِ هنر ، در پلور زندگی میکرد، تا اینکه برای تحصیل فلسفه هنر به اروپا مهاجرت کرد. او هفت سال در خارج زندگی کرد، برایِ بهشت وطنش که منطقه کوهستانی و رودخانهی هراز بود دلتنگ شد، چون طبیعتِ بکر روستای او، برای او تجسمی از بهشت خیالی بود. آلودگیِ طبیعت برای نادعلیان چیزی جز آلودگیِ روحِ انسان نیست. او پلشتی در جهان متمدن صنعتی را دید و درک کرد. این، آن جهانی نبود که میخواست در آن زندگی کند. او به کوهها و رودخانهاش بازگشت، جایی که او در کودکی در آنجا بازی کرده بود. اما بهشتِ کودکی و جوانیِ او دیگر وجود نداشت. دیگر آن رودخانهی بکر وجود نداشت. به جای ماهی، فقط بستههایی از کیسههای پلاستیکی پر از زباله در آب شناور بودند.
گویی حتی آسمان روی برگردانده بود… گوئی دیگر کسی عمیقا آسمان را نمیخواند و برای نزول باران دعا نمیکرد. چیزی نمانده بود رودخانه خشک شود. این چنین به نظر می رسد که انسانها هرگونه اعتقاد به قداست آبها و نیروهایِ طبیعت را پاک از کف دادهاند. نادعلیان؛ بیتکلف، احساس نیاز می کند و می خواهد که بهشت گمشدهاش را شکل دهد و تحقق بخشد. برای همین حکاکیهایِ ماهیِ او بر بستر سنگیِ رودخانهی هراز شروع شد. همهی ماهیهایی که او خلق میکند در پندار او شبیه به آفریدههایی زنده بودند. اما وسایل صنعتیِ مدرن، حتی، به ماهیِ نقش زده شده در زمینِ رودخانهی هراز نیز اجازهی زنده ماندن ندادند. بولدوزرها برای ساخت خانهها و جاده ها و سازه های جدید دیگر، بهشت بازآفریده شده و از نو خلق شدهی نادعلیان را ویران کردند. پس، حتی ماهیِ سنگیِ او هم مردند.
سپس او تکههای سنگیِ بزرگ که ماهیهایش بر آنها حکاکی کرده بود و بولدوزرها نابودشان کرده بودند را جمع کرد و به یاد همه آنها گورستانی ترتیب داد.
او گاهی برای پیدا کردن ماهیهایش و زدودنِ کثیفی از کندهکاریهایش، در بستر رودخانهها مایل ها (کیلومترها) راه میرود، این کار برای او آیینی معنوی شده؛ تمیز کردنِ آنها با دستانی خالی. شاید، تا پایان عمر، این سنت آیینی شده را ادامه دهد.
دکتر نادعلیان در در اوایل سپتامبر 2003 در مانهایم نشانههای خود را در کنار جویبار پارک لوییزن به جای گذاشت. در تمام مدتی که در راین بود، بر روی پروژهی هنر رودخانهی خود کار کرد.
رودخانه ی راین هنوز ماهی دارد، و الان، حتی بیشتر هم میشود، او با لبخند و شادیِ واضحی در حالی که بر سنگ حکاکی میکرد، لایههای جلبک را میشکافت و سنگریزهها را میبرید بیان کرد ؛ به نظر می رسد حالا مردم در آلمان اعتقاد به تقدس آبها و نیروهای طبیعت را از دست دادهاند. دکتر نادعلیان، ماهیِ خود را به چشمانداز اطراف راین سپرد. آفرینش این نشانهها، برایِ رفع عطشِ سیراب نشدنیِ شناخت روح انسان و بندگیِ غیر قابل تکرار آن، مناسب هستند.
بدون جنبش و صدایِ جریان آبها، اثر او جلوه چندانی ندارد. او رودخانه را در هنر استحاله کرد و معنایِ این هنر فقط در همبستگی با نظم کیهانی میتواند دیده شود. بر طبق یک مراسمِ مذهبیِ تمثیلی قدیمیِ ایرانی، که استمداد از قدرتهای زندگی میطلبد؛ همانندِ آن، زمانی که آبها در بهار بالا میآیند و در تابستان تقریبا خشک میشوند، ماهیِ دکتر نادعلیان گاهی روی آب و گاهی زیر آب شنا میکند.
این مکاشفات، دقیقا در مرکز اهمیت، در بررسیِ هنر رودخانهی او قرار دارد.
تنها در صورتی می توان فهمید که طبیعت حرمت دارد و می تواند ستایش شود که دقیقتر به صدای آبها گوش فرا دهیم. ماهیِ نادعلیان که بر بستر رودخانهها حکاکی شده، سوالی را برمیانگیزد؛ برایِ ماهیِ واقعی چه اتفاقی افتاده، و چرا آنها به صورت ماهیِ مصنوعی مراجعت کردهاند. ماهی، نماد آبهاست که هر آینه در چرخهی آثار نادعلیان باز میگردد.
ساحل سنگیِ رودخانهی Reibinsel در مانهایم، میزبانِ پنج ماهیِ بهشتیِ نادعلیان است. نقش دست و یک خرچنگ نیز وجود دارد. توضیح نادعلیان دربارهی اهدافش اینست وقتی افراد در جستجویِ هنر او در طبیعت راه می روند شاید چیزهایِ با ارزش دیگری را نیز میتوانند پیدا کنند.
اثر او به نظر اسرار آمیز میآید. آرام و رام شدنی نیست و نه مکانش بازشناختنی، انسان میتواند ایمان بیاورد که، رشته موهایِ نقرهایی که دور تا دورِ سر او را فرا گرفته است، میتواند تار و پودی باشد، شبیه به زمین مه گرفتهی اسرار آمیزی که افکار هنرمند را در بر گرفته، که آنها را هرگز به شکل واقعی قابل رویت نمیکند.
دکتر نادعلیان در حالی که به شدت میخندید اقرار کرد که:<اینکه آدمها را مشغول کنم، خوشحالم میکند>.
تعدادی از آثار او کوچک برای حمل آسان هستند. افراد میتوانند آنها را همچون دفینهایی حمل کند. دایرهایی از سنگریزهها در اطراف یک درخت در Luisen park چیده شدند، چرخهایی راز آمیز، پر از نشانهایِ جهانشمول مثل دست، پا، چشم، چلیپا، مارپیچ، خورشید و ستاره. او درخت را از این طریق به <درخت بشریت> استحاله کرد: دکتر نادعلیان از اینکه آثارش در جریانِ زمان به هر شیوهی طبیعی ناپدید شوند، تغییر یابند یا به دست انسان جابجا شوند، احساس ناراحتی و خشم نمیکند. اینها چیزی جز روند طبیعی نیستند، همانقدر طبیعی که ماهیهای برجستهی او گاهی از آب پوشیدهاند و گاهی نه. این چیزی است که اثر نادعلیان را با بشریت و بشر بودن پیوند میدهد. بسیاری اوقات، طراحیهایی که برای هنر زمینیِ مجسمهاییاش انتخاب میکند را در مکانهایی اجرا میکند، که باز هم مثل ذخایر طبیعیِ کشف نشده، در بطن طبیعت قرار داده می شوند، مثل نمونه اجرا هایی فرهنگی که او با دست و رد پاهایش که مرطوب هستند بر روی سنگها راه می روند و رد آنها نقش می بندند، و پس از کوتاهزمانی برای همیشه خشک و ناپدید میشود.
او مجذوب این امکان است که انسانهایی که احتمالا نمیدانند این آثار اصلا پیش از تاریخ هستند یا پسا مدرن، آنها را به شکلی اتفاقی در طبیعت بیابند. آنها(انسانها) این آثار را با استفاده از نمادها و نشانههایی که او استفاده میکند، درک میکنند و معنا را میسازند. برای نادعلیان که میخواهد معنا را مجسم کند، زمان محلی از اعراب ندارد. بیننده احتمالا هنر او را، هنری پرتکلف در نیابد، او احساس شگفتی و تعجب مردم در برابر سادگی و اصالت آن آثار را ارج مینهد. معنایِ هنرِ او همیشه با آن چیزی که بیننده در آنها میبیند یا دوست دارد که ببیند در ارتباط است. بنابراین معنا با هر بیننده دگرگون میشود. پیشینهی شخصی و فرهنگی و روایت دست اول او، راههای خوانش و درک آثارِ او هستند.
نادعلیان در ایران شاهد روستائیانی بوده، سنگریزههای حجاری شده را روی هم گذاشته و از آنها به عنوان علامتهای راه یابی بر راهها استفاده کرده است. نشان های او کمکی به تفاسیر مردم نمیکند، بلکه بر عکس، آنها خود نیازمند تفسیر مردماند.
جهانبینیِ پاک و فنونِ سادهی آثار او، در نظرِ او، جریانِ وضعیت ضروری و اساسیِ وجودِ انسان در نوری از روز، و بعلاوه، تغییر مکانِ آنها(انسانها) به سطحی راز آمیز را به راه انداخته است.
نادعلیان در شناخت و شناخته شدن، یک وضعیت پایهایی و ضروری برای تعامل اختیاریِ بینِ؛ فرهنگها و ملتها، جمعآوریِ اسناد دیجیتال هنر زمینیِ او از طریق اینترنت و موقعیتهای بدویِ پدید آمدنِ آنها با چکش و قلم در بستر رودخانه، ابعاد تمثیلیِ نشانهها و نمادها که پیوندهای فضا، زمان و مکان را محو میکند و معنی بخشیِ سادهی آنها، را بیان میکند. دکتر نادعلیان برای وسعتِ شکاف در روزگار مدرن، نگران و مضطربِ وضعیتهای اساسیِ متضاد انسان است.
و در آخر، و نه کم اهمیتتر اینکه؛ نادعلیان میگوید که خودش نمایندهی انسانِ پست مدرن است که پذیرفته است رابطی باشد بین سنتهایِ محلی و ارتباطاتِ جهانی، بین زندگیِ روستاییاش در ایران و جهان شهروند بودنش در فضاهایِ واقعی و مجازی.
در شرایطی که به نظر میرسد هیچ چیز نمیتواند دیده نشده باقی بماند و انسانها میتوانند بدون نیاز به هرگونه شراکتی یا تقسیم هرگونه واقعیت مشترکی، بواسطهی شبکهی جهانی در تماس باشند، مثل مبادله کردن عملکردها در جهان مجازی، اما به هیچ شیوه انتزاعی نمیتوانست دیده یا فهمیده شود، به صورتی دیگر میتواند در “واقعیت” باشد. ما مدت زیادی است که کم و بیش به جهانِ انتزاعی رفتهایم، وقتی که اجناس خود را از طریق اینترنت سفارش میدهیم و با کارتهای اعتباری پرداخت میکنیم. اینروزها برای دکتر نادعلیان شبکه جهانی اینترنت همچنین وسیلهایی است برای یافتن انسانهای هم عقیده با او و تبادلِ ایدهها و دیدگاهها. با این نوع نزدیکیِ انتخابی؛ معیارهایِ جنسیت، رنگِ پوست و سن واقعا دیگر اهمیتی ندارند. امکانات شبکهی جهانی؛ ارتباطات انسانی، هنر، عرفهای دانش و انتشار آن را به شکلی جدی و اساسی تغییر داد.
< دانشِ معاصر مثل آب عکسالعمل نشان میدهد؛ انگشتانِ شما را فرا میگیرد >
شاید دیگر چیزی شبیه تمدنِ ادواری(Circuited Civilization) در جهان امروز دیگر حتی وجود نداشته باشد. نادعلیان میگوید: از روستایم میآیم، آنجا کار و زندگی میکنم، اما با دیگران هم همکاری دارم.
انسانها در دهکدهی جهانی.< حوض نادعلیان که در موسسهِ گوته قرار داشت مدتهاست که خشک شده است، سنگهای او در لوییزنپارک انتقال داده شدهاند، اما راین هنوز ماهی دارد. اما دو سنگ با نشانهها و نمادهایِ قابل فهم میانفرهنگی، که دکتر نادعلیان پس از چهارهفته ماندن به عنوان دانشجوی زبان در سپتامبرِ 2003، اهدا کرد، در موسسه گوتهی مانهایم وجود دارد. از آن زمان به بعد، او دوباره آرام حرکت میکند- جهان شهروندی که بذر نمادها را میپاشد.
این ماجرا میتواند در سرتاسرِ کرهی خاک و در هر جایی اتفاق بیوفتد- اما با این وصف، این اتفاق، دقیقا به این شکل، فقط در مانهایم افتاد، این نقطهی کوچک در کرهی زمین، که تقریبا 308000 نفر از شهر آنها دیدن میکنند. جدا از افکار و احساسات آنها و رویاها و کردار آنها، روحِ شهر دیگرگونه شده بود و انسان میتوانست همه صداهایی را که با هم در یک زمان میخواندند بفهمد، آنجا نجوایِ گسترههایِ عظیم بر فراز طاقها بود.
Views: 0