In the early year when I was student, I made many drawings showing war wounded soldiers. In the evenings, I went to the Imam Khomeini Hospital from the Faculty of Fine Arts, University of Tehran, and worked tile late night. I slept in the hospital at night and returned to faculty the next morning.
عصر ها از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به بیمارستان امام خمینی می رفتم و تا دیر وقت کار می کردم. شب در بیمارستان می خوابیدم و صبح روز بعد آن به دانشکده بر می گشتم .
طراحی از کودک آسیب دیده جنگ، این کودک کرد که در منطقه جنگی به زمین خورده بود و پس از انفجار مین دست ها و چشم هایش را از از دست داده بود. بعضی از مجروحین کودکان و مردم عادی بودند. که با مین یا بمباران ارتش عراق به شدت آسیب دیده بودند.
شروع کار طراحی در بیمارستان پس از آشنایی با پزشکان و دانشجویان پزشکی دانشگاه تهران شروع شد و پس از بیماری سخت پدرم که مکررا در همان بیمارستان بستری می شد ادامه پیدا کرد. در زمان بیماری پدرم به عنوان همراه آنجا می ماندم.
مجروع حمله موشکی به منطقه شهری. او دوازده نفر از اعضای خانواده اش را در این حمله موشکی از دست داده بود.
کارهای زیادی از آن دوران دارم. حتی پس از فوت پدرم این نوع طراحی یک عادت شده بود. به بیمارستان می رفتم و تا 3-2 شب طراحی می کردم. چون با مجروحین جنگ، پرستارها ودکتر ها ارتباط خوبی داشتم یک تخت به من اختصاص داده شده بود.
مجروحین جنگ من را دوست داشتند. به من غذا می دادند. آنها از دکترها و پرستاران می خواستند که به من اجازه دهند آنجا بمانم و در کنار آنها طراحی کنم. اما من از دیدن این افراد شدیدا رنج می بردم.
قبل از دانشگاه منطقه جنگی را دیده بودم. همانطور که قبلا اشاره کردم پس از اخذ دیپلم برای مدت کوتاهی به منطقه جنگی سرپل ذهاب و اسلام آباد رفتم و کار هنری انجام دادم. نقاشی دیواری کشیدم و بعد از مناطق جنگی بازدید کردم و در آنجا طراحی کردم. تا خط مقدم رفتم. فقط برای دیدن. دو شب را در سنگر خوابیدم .فردی که من را به آنجا برده بود می گقت که این ها که اینجا می جنگیدند علی الهی هستند. بعد ها فهمیدم که آنها اهل حق و یا یارسان هستند .
از منطقه جنگی، دفتر یک گروهبان یکم بنام هاشم خسرج را از ارتفاعات آزاد شده خط مقدم جبهه را در منطقه کوهستانی پیدا کردم که هنوز به یادگار دارم. در اسناد خانه پیروزی در تهران نگهداری می شود.
برای بازگشت در مسیر مدتی می بایستی پیاده بیایم. خمپاره هایی که به زمین می خورد را به چشم دیدم. با خودم پوکه فشنگ و پایه خمپاره به یادگاری آوردم. یکی از سرگرمی های من در دوران انقلاب جمع آوری پوکه و گلوله بود. اما زندگی با مجروحین جنگ در بیمارستان نگاه من به جنگ را عوض کرد.
گاهی درد مجروحین حتی با مسکن هم کم نمی شد و پرستاران نمی توانستند بیش از حد مسکن تزریق کنند. برای همین خود مجروحین دوست مجروحشان که چشم هایش را از دست داده بود و درد شدید داشت را می خواباندند و می گفتند پرستار میاد. بدون اینکه آن فرد ببیند یک سوزن را به الکل می زدند و در بدتش به آرامی فرو می کردند. هدف آنها این بود که او را آرامکنند. او فکر می کرد که تزریق انجام شده و کمی آرام می گرفت. جنگ فقط حماسه نیست. هزینه دارد.
مجروهین زیادی را دیدم که دست، پاها و یا چشمهایشان را از دست داده اند. بعد از مدتی مریض شدم تشخیص دکتر ها این بود که دیدن احساسی صحنه های بیمارستانی بر من تاثیر داشته است .
پس از کارهای طراحی در بیمارستان برای درمان با چند پزشک در ارتباط بودم. از یکی از آنها پرسیدم که کی خوب می شوم. به من گفت هر وقت مثل سیب زمینی بی رگ و بی احساس شدی خوب می شوی . یادم می آید یکی دیگر از پزشکان به من گفت همه بیمار می شوند و به بیمارستان می آیند، ولی تو سالم آمدی و پس از بیماری از اینجا رفتید.
Views: 7