استفاده از متن و عکسهای نادعلیان در سایت های دیگر ممنوع است.
On the fifth day of the workshop, Dcember 6, 2006, which was the last day of my stay in Hormozgan, we went to the small island of Sheikh Andar Abi. Artists cleaned up the area, and I did a series of work by Hormoz red soil on the face, hands and feet.
جزیره شیخ اندر آبی خیلی کوچک اما دوست داشتنی بود. پهنای آن حدود سی و پنج متر و طول آن حدود چهارصد متر بود. در زمان دانشجویی به دفعات به جزیره قشم رفته بودم، اما از این جزیره بازدید نداشتم.
بهشتی بود که آلوده شده بود. به هنرمندان جوان پیشنهاد دادم که زبالههای موجود در جزیره را جمع آوری کنند.
باور آن سخت بود که در جزیره کوچک که خیلی هم کم گردشگر به آنجا میرود این همه زباله وجود داشته باشد. از اولین کارگاههای محیطی تا آنجا که من مدیریت میکردم به موازات اثر هنری به تمیز کردن محیط اهمیت میدادم. اما متأسفانه بعدها هنرمندانی که در کارگاههایم شرکت کرده بودند، زمانی که مستقل کار میکردند، کارهنری آنان کلی زباله در طبیعت باقی میگذاشت. البته این عملی که در آن زمان پیشنهاد دادم بیشتر نمادین بود که زبالهها را ببینیم. چون در عمل ما نتوانستیم زبالهها را از جزیره خارج کنیم. لااقل به آن فکر کردیم و بهواسطه رسانه دیگران نیز فکر خواهند کرد.
این نشانهها بوده است. سعی من این نیست که باورهای گذشته جاری باشد اما معتقدم که به عنوان نشانهها و عواملی که معرف چگونگی اعتقادات در گذشته بوده است باید حفظ شوند. برای مثال در شرایط کنونی فکر نمیکنم که اجازه داده شود معبد هندو در جنوب ساخته شود. اما زمانی که وجود دارد میتواند معرف گذشته باشد و ارزش گردشگری دارد. امیدوارم این بنای کوچک روزی دوباره سازی و مرمت شود. چون نام این جزیره کوچک با ابن بنای کوچک مرتبط است. در یادداشتهای بعدی راجع به رشد بنیادگرایی بیشتر خواهم نوشت.
ظهر در آنجا با ماهی گاریز پذیرایی شدیم. روز خوبی بود.
در جزیره شیخ اندر آبی نقاشی با خاک سرخ بر روی صورت، دست و پا را ادامه دادم. به دلیل محیط جزیره به موضوع زوج نخستین و داستان خوردن گندم و میوه فکر میکردم. این نقشها بی تأثیر از اسطوره آفرینش در ادیان متفاوت و داستان رانده شدن انسان از بهشت نبود.
روی نان با سوراغ زوج نخستین را طراحی کردم. سوراغ خود یک چاشنی غذایی است که در ترکیب آن خاک سرخ هرمز وجود دارد و معمولاً بر روی نان چکانیده میشود.
سیب نداشتیم، لیمو هم می تواند میوه بهشتی باشد.
از هنرمندان شرکت کننده درخواست کردم که به صورت نمادین نانی که گندم بود و با خاک نقش زوج نخستین را داشت بخورند. در سایتم نوشته بودیم که ما تنها هنرمندان زمینی هستیم که زمین هم بستر هنر ماست و هم غذای ما. ما این نان را و خاک را خوردیم و نمک گیر شدیم.
تعدادی از هنرمندان کار مستقل انجام دادند. یک چیدمان حریم درخت بهشتی را پاسداری می کرد.
در پایان آشیانهای که توسط تعدادی از هنرمندان جوان ساخته شده بود به دریا سپرده شد.
دل کندن از این جزیره سخت بود.
در آخرین روز ابراهیم پشتکوهی به محل اقامت من آمد و با من گفتگو داشت. هیجان زده شده بود به من گفت میتوانم شما را در آغوش بگیرم؟ گفتم بله. یکی از سئوال ها این بود که باز هم می آیید هرمزگان؟ گفتم حتماً ماه آینده بر میگردم. گفتند همه استادها همین را می گویند ولی نمیآیند. گفتم نه من حتماً میآیم. این دوران ماه عسل بود. هر چه زمان گذشت و زیاد رفتم عاقبت زیادی شدم. اگر صبور باشید داستان آن خواندنی است و واقعی.
شب پرواز به تهران آقایان سایبانی، کارگران، بانوج و کیخاه به فرودگاه آمدند. پرواز تأخیر داشت. چند ساعت در فرودگاه ماندند گفتگو کردیم.
ادامه دارد
Views: 2